کلاس معارف قرآنی 1401/10/1
بسم الله الرحمن الرحیم
کلاس معارف قرآنی: 1401/10/01
سلام عرض میکنیم به پیشگاه امام حاضر و ناظر که تمام روی قلب ما و توسلات ما متوجه ایشان است و انشاءالله که دعایشان هم شامل حال همه ما باشد.
همچنین سلام عرض میکنیم به محضر شما نازنینان و دوستان، یاران، همراهان و کسانی که برای خودشان قیمت بالایی قائل هستند و به خودشان چوب حراج نمیزنند و ارزان نمیفروشند، مفت در اختیار دیگران قرار نمیدهند و لحظههای عمرشان را هم مفت نمیبازند.
الحمدلله عطر حضور مومن دغدغهمند، مومنی که برای خودش ارزش قائل است، حال آدم را خوب میکند. نمیگویم صد در صد همه اینطوری هستند؛ غلط است کسی یک امضای صد در صدی پای دیگران بگذارد. امضای صد در صدی فقط مال معصوم است؛ منتها با همه اشتباهات و بیراهه رفتنها و کج رویها، با همه فراز و نشیبها، مهم این است که شما دنبال این هستید که در لشگر حق باشید. این امر هم با تلاش و پیگیری شما، با دنبالگیری و استمرار شما در این مسیر ثابت میشود. لذا ارزش خیلی زیادی دارد و عطر زیادی در فضای ملکوتی جهان پراکنده میکند.
شما هرکجا که باشید منشاء اثر و خیر هستید. هر جا که باشید دغدغه تفکر و تامل دارید. دغدغه نجات خودتان و دیگران را دارید و اینها خیلی ارزشمند است. در حالی که جمع بسیار زیادی هستند که اولویت آنها پیوند خوردن با حقایق عالم و حرکت در مسیر رضای خدا نیست. البته رضای خدا را هم گاهی چاشنی زندگیشان میکنند؛ یعنی بدشان نمیآید که در مسیر زندگیشان یک کارهایی را که انجام میدهند همه را به اسم خدا بزنند، ولی نمیشود که بخش بزرگی از زندگی فرد پر از یاد خدا و ذکر خدا و فکر کردن برای خدا و دغدغهمندی نسبت به مسائل جامعه برای خدا نباشد و بعد فکر کند دارد برای خدا کار میکند. حتماً بخش زیادی از فعالیت انسان در اینجا برای خدا خرج نخواهد شد.
در جلسه قبل عزیزان دو سوال پرسیده بودند که امروز به پاسخ آنها خواهیم پرداخت.
سوال اول: من برای اینکه حق و باطل را با هم اشتباه نکنم، خودم را اصلاً در معرض حرفهای مفت و حرف کسانی که ضد انقلاب و رهبری صحبت میکنند قرار نمیدهم (یعنی مثلاً ایشان وارد گروههای اینها نمیشود، وارد سیستم خبری اینها نمیشود، با دستهجات اینغها بحث نمیکند و از آنها دوری میکند).
بعد در توضیح فرمودند که شاید از من بزرگتر باشند و من میخواهم احترامشان حفظ شود و نخواهم که با آنها بحث کنم.
پاسخ استاد: ببینید اگر علتش این است که چون بزرگتر هستند شما فکر میکنید که هر بحثی با بزرگتر کنید یعنی احترامش شکسته شده، در این فکر باید تجدیدنظر شود. چون وقتی لقمان به فرزندش طبق آیه قرآن میفرماید که امر به معروف و نهی از منکر کن، مطلقِ این را بیان میکند؛ یعنی به هر کسی رسیدی، کوچک بود، بزرگ بود و... ، نسبت به اینکه معروف در جامعه شایع شود و منکر منفور شود، نسبت به آن دغدغه داشته باش و برایش برنامهریزی داشته باش. پس در این مورد صِرف اینکه طرف بزرگتر است پس نباید به او چیزی گفت، این غلط است.
اما آن چیزی که احتمالاً شما میخواستید بفرمایید و مدنظرتان بود، این بود که رعایت حرمت طرف را در ضمن بحث حتماً داشته باشید. آدمی که بیشخصیت است حرمت دیگران را رعایت نمیکند. آدمی که شخصیت و عزت دارد برای دیگران نیز عزت و حرمت قائل است. حالا اگر کسی به هر دلیلی بزرگتری داشت، مثلاً سابقه بیشتری داشت، سن بیشتری داشت و هر چیزی که از نظر جامعه او را بزرگتر قلمداد میکند، انسان یک حرمت اضافه تری در اینجا برایش قائل میشود. بهخصوص پدر و مادر و همسر؛ همینطور فرزندان و کسانی که به شما نزدیک هستند. اگر با احترام با ایشان صحبت کنید البته تاثیر کلامتان خواهی نخواهی خیلی بیشتر خواهد بود.
منتها اینکه بحث را چه جوری پیش ببرید، راجع به چه چیزی بحث کنید، اصول و فروع را از هم جدا کنید، ببینید طرفتان چقدر آن بحث را از شما میپذیرد، شما چقدر مسلط به بیان مطالب هستید؛ اینها چیزهایی است که باید در نظر بگیرید و بعد براساس اینها به اندازهای که توانمندی شما اقتضا میکند وارد بحث شوید.
اگر من این توانمندی را ندارم آیا معاف هستم؟
شما اگر این توانمندی را ندارید، باید برای به دست آوردن این آگاهی و توانمندی تلاش کنید و تا زمانی که به آن توانمندی نرسیدید، نباید وارد این فضا شوید.
مثل اینکه تا وقتی انسان شنا یاد نگرفته است نباید وارد دریا و اقیانوس شود. حتی اگر میبینید عدهای دارند غرق میشوند و هیچ ابزاری ندارید که نجاتشان بدهید و تنها راه نجاتشان این است که خودتان را به آب بزنید، چنانچه شنا بلد نیستید اگر وارد دریا شوید شما هم به غرق شدهها اضافه میشوید. بنابراین باید اول آگاهی و توانمندی و دانشش را به دست بیاورید و این دانش را مرتب بهروز کنید. این دانشی نیست که زمانی به دست بیاید و برای همه زمانها خیالتان راحت باشد که از آن آگاهید و کفایت میکند! دانشی است که آدم باید در آن زمینه مرتب خودش را بهروز کند؛ چون مغالطهها و شبههها مرتب بهروز میشود.
بعد از آن میتوانید وارد دریا شوید و کمک کنید به نجات کسانی که در حال غرق شدن هستند.
البته باز هم آن موقع که آدم میخواهد وارد دریا شود بهترین کار این است که برود سراغ کسی که دارد مردم را در آب میاندازد و غرق میکند.
ما بارها و بارها این را به عنوان مثال عرض کردیم و بارها و بارها شاهد بودیم که این اتفاق نمیافتد و همچنان مردم میخواهند از پایین، یعنی از غرق شدهها شروع کنند. همچنان همه میخواهند آن کسی را که جلوی چشمشان است تحلیل کنند و سر او داد بزنند و ابراز ناراحتی و خوشحالی کنند و آن سرچشمه را متاسفانه خیلی جدی نمیگیرند؛ اکثراً به سراغ سرچشمه نمیروند، مگر در حد مرگ بر فلان و خدا لعنتشان کند و...
نه! باید شگردهای آنها را کاملاً شناسایی کرد. سلاحهای آنها را شناخت و با همان توانمندی و قدرت در مقابلشان ایستاد.
تا وقتی که توانمند نشده باشید، وارد شدن به این گروهها، معاشرت با این آدمها، شنیدن صحبتهایشان متاسفانه باعث گمراهی خواهد بود. حداقل اثری که دارد شک و تردید و تزلزل و عدم توانایی در گرفتن تصمیم صحیحِ قاطعانه است. همیشه شخص در حالت تردیدی است که شاید به حق نرسیده، شاید بخشی از حق را اینها دارند میگویند، شاید حق با این هاست و... .
این تزلزل و تردید در اثر معاشرت با آنها وقتی انسان خودش قوی نیست بارها و بارها اتفاق میافتد.
عَلَم این مسیر طبق فرمایش امیرالمومنین به دست کسی داده میشود که صاحب صبر و صاحب بصیرت است. هم باید خیلی حلیم بود؛ یعنی نباید تند شد، نباید عصبانی شد، نباید از کوره در رفت، نباید بیحوصله شد، نباید کَف کرد؛ چون همه اینها یعنی نداشتن صبر. نباید ناامید شد و در عین حال باید با بصیرت حرکت کرد و باید همه اینها را به دست آورد.
خیلیها میگویند ما این توانمندیها را نداریم پس کاری نمیکنیم و...
خیلیهای دیگر که بدتر از این عمل میکنند. میگویند: «نداریم، ولی حالا که نداریم باید دادمان را بزنیم!»
اینکه طرف کجا داد میزند، چهجوری داد میزند، با این دادزدن دارد چه بلایی سر خیلی از قسمتهای خوب و درست و آدمهای خوب و درست میآورد و...، دیگر به این چیزها کاری ندارد.
میگوید که من ناراحت و عصبیام، من این روش را نمیپسندم، پس من داد میزنم و...
این هم از مشکلات فاجعه آمیزی است که خیلیها به آن مبتلا هستند.
بحثی را از دو جلسه قبل شروع کردیم پیرامون قصه شیرشاه و شغالوزیر از کتاب کلیله و دمنه. درباره یک شیری که خیلی کاردان و آگاه بود. شیر وصف شغالی را شنید که از آزار و اذیت حیوانات پرهیز میکرد و حاضر نبود به آنها حمله کند و آنها را خوراک خودش کند.
شغال چند سالی بود که به زهد و تقوا و دیانت در بین شغالهای دیگر معروف بود.
شاه او را دعوت کرد و به قصر خودش آورد. آنجا مدتی کارهای متفرقه به او داد و او را زیر نظر گرفت. دید که واقعاً این شغال اعجوبهای است.
شاه از او دعوت کرد که وزیر و مدیر امور مالی و مسئول گنجینهاش شود.
شغال زیر بار نمیرفت و میگفت که اگر من در دم و دستگاه دولتی شما وارد شوم، کلی باید زحمت بکشم و بار مسئولیت زیادی را بر دوش بگیرم. این در حالی است که حیوانات دیگر دنبال کار خودشان هستند و زندگی خودشان را میکنند. کنار خانوادههایشان هستند، با دغدغههای خودشان مشغولند، ولی من با مشکلات و دغدغه همه مردم طرف میشوم و فشار خیلی زیادی را باید تحمل کنم.
اینها اصلاً قبول، مساله و مشکل دیگر این است که وقتی بخواهم درست کار کنم، خیلیها هستند که نمیتوانند با این مساله کنار بیایند و آن را بپذیرند.
دشمن که دشمن است و معلوم است که نمیپذیرد و دوستان هم متاسفانه جای خود؛ آن موقعی که باید حمایت کنند یک مرتبه غیبشان میزند، چون برایشان حمایت از ما هزینه دارد. عده دیگرشان هم که جمع زیادی را تشکیل میدهند کسانی هستند که دچار حسادت میشوند و حسادت هم خیلی شایع است و سطوح مختلفی را در برمیگیرد.
از آن کوچک و بزرگ که در دربار شاه هستند، همه و همه به نوعی به این موقعیت و جایگاه غبطه میخورند و من برایم خیلی ناگوار خواهد بود. مجبورم بین چندین فشار سنگین قرار بگیرم.
از همه اینها بدتر این است که ممکن است شما تحت تاثیر جوی قرار بگیرید که آنها علیه من میسازند. بالاخره حسود که آرام نمینشیند و دائم سعی میکند آتشافروزی کند. حالا از طریق سخن چینی، دروغ، تهمت و...، به هر شکلی شده سعی میکند برای من پروندهسازی و سندسازی نماید.
درست است که شما الان میگویید مرا شناختهاید و به نظرم خیلی بهدرد این کار میخورید، ولی تضمینی ندارد تا آخر شما پای من بایستید. ممکن است یک مرتبه جو عوض شود و طرفداری شما از من مساوی باشد با از دست دادن همه طرفداران و هوادارانتان و...
خلاصه اینکه خیلیها اینجا کم میآورند. چه با عمامه یا بیعمامه، چه با مدرک دانشگاهی یا بدون مدرک دانشگاهی. چه با سِمَت حوزوی یا بدون سِمَت حوزوی. خیلیها اینجا کم میآورند و تضمینی برایش نیست.
شما هم پادشاه مملکت هستید و شاید پشت مرا خالی کنید.
شاه به شغال گفت که من سابقه تو را بررسی کردم. در این مدت هم که اینجا بودی از تو امتحان گرفتم. خودم هم شاه مملکت و مرد میدان هستم. با خیال راحت روی من حساب کن. من از آن افرادی نیستم که اگر کسی هر حرفی بزند آن را قبول کنم. خودم پشتوانهات میشوم و به تو قول میدهم. تعهد میدهم و امضا میکنم که این اتفاق برایت نیفتد. خیالت راحت باشد.
شغال آنقدر انکار کرد و شیر آنقدر اصرار که بالاخره حکم حکومتی صادر شد و شغال دید راه دیگری ندارد.
شغال گفت که من یک عهدی از شما میگیرم. قول بدهید اگر روزگار برگشت و فضا علیه من شد و یکدفعه همه به جان من افتادند، شما هم از هر طرف جملهای علیه من شنیدید و...، این شناختی که نسبت به من دارید و سابقهام را فراموش نکنید.
آنچه از من میدانید را به فراموشی نسپارید. صبر کنید تا قطعی شود و صد در صد معلوم شود که من واقعاً خطایی و یا گناهی مرتکب شدهام، آن وقت در همان حدی که خطا کردهام مستحق مجازات خواهم بود. بعد از اینکه ثابت شد اقدام کنید و سریع قضاوت نکنید. این قول را به من بدهید. من هیچ قول دیگری از شما نمیخواهم. برای اینکه در این نظام کار کنم و به مردم خدمت کنم به چنین تضمینی احتیاج دارم.
اگر این حمایت از طرف شما باشد، من هم در اینجا خواهم بود و اگر این تضمین نباشد من هم میروم.
شیرشاه به شغال گفت که روی من صد در صد حساب کن.
با تو عهد میبندم حرف احدی را درباره تو قبول نخواهم کرد، مگر اینکه سند قطعی و بیبرو برگردی به دست من برسد.
پیش بینی شغال کاملاً درست از آب درآمد و حتماً هم اینطور بود.
اگر شما وجود موثر و بهدرد بخوری داشته باشید، عدهای از دیدن شما و شنیدن اسمتان حالشان بد می شود.
یکبار که از در وارد شوید و چند نفری جلوی پایتان بلند شوند و... ، بعضیها سختشان میآید و این افراد هم تعدادشان زیاد است.
چنین کسانی در دربار شیر هم بودند. دیدند شغال مرتب جایگاه میگیرد و وضعش خوب شده است. امینِ شاه و همه کاره و مشاور اعظم شاه است.
بین حیوانات دیگر هم محبوبیت پیدا کرده و محل مراجعه مردم شده و شیر هم دائماً به او مراجعه میکند.
نظراتی که میدهد و کارهایی که انجام میدهد واقعاً مفید است و باعث پیشرفت نظام شده است.
مدتی این وضع را تحمل کردند، ولی حسادتشان شدت گرفت و دیگر نمیتوانستند این شرایط را ببینند.
از قول و قرار شیر و شغال و از میزان اعتماد و محبوبیت شغال نزد شیر هم خبر داشتند.
یک سناریویی طراحی کردند. تصمیم گرفتند علیه شغال پروندهسازی کنند و سندی برایش بسازند.
گوشتِ ناهار شیر را در خانه شغال گذاشتند. بعد هم یکسری دیالوگها و گفتوگوها علیه شغال ردیف کردند.
در حضور شیر شروع کردند به این گفت و گوها به گونهای که در ذهن شیر این موضوع را القا کنند که شغال خائن است.
دقیقاً همین اتفاق افتاد و ذهنیت شیر درباره شغال تغییر کرد.
کار به جایی رسید که شیر دستور زندانی شدن شغال را صادر کرد و بعد هم حکم قتلش را داد.
نکتههایی را در این خصوص ذکر کردیم.
وقتی گفته میشود سابقه طرف را بررسی میکنند، سابقه اجرایی، عقیدتی و فکری، عملیاتی، خانوادگی، مسافرتی، امنیتی و...، وقتی همه این چیزها را بررسی میکنند، واقعاً سابقه یک شخص برای اینکه به او مراجعه شود چقدر مهم است؟
راجع به این موضوع جلسه پیش صحبت کردیم.
عرض شد که سابقه، یعنی یک نوعی از آشنایی که در برههای از زمان از طریق ملاقات مستقیم یا از طریق القای برداشتها و تحلیلهای دیگران نسبت به کسی برای انسان حاصل میشود.
در عین حال با وجود این سابقه، امام خمینی فرمودند که ملاک وضعیت فعلی است.
این حرف کاملاً عقلانی است. حالا سابقه هرچه که بوده، الان این آدم چه کاره است؟
چگونه دارد عمل میکند؟
در چه عملیاتی و موقعیتی و چرا عمل میکند؟
به خاطر اینکه تغییر در آدمها یک امر کاملاً ممکنی است؛ یعنی مرتب تغییر دارد اتفاق میافتد.
از جمله تغییراتی که اتفاق میافتد این است که ممکن است یک آدم خوبی بعداً آدم بدی بشود؛ یک آدم بدی هم بعدها ممکن است آدم خوبی بشود.
خودِ خوب و بد بودن آدمها، صفر و صد نیست.
فقط در مورد معصوم، خوب بودن صد در صد است.
کسانی هم که در مقابل معصوم با تمام وجود می ایستند مثل شمر و یزید و ...، اینها هم صد در صد بد هستند، ولی در غیر این صورت هرچه هست یک طیف است.
یک طیفی که جهات مثبت و خوبی دارد و ممکن است جهات منفی هم داشته باشد که عموم مردم اینگونهاند.
کمتر کسی هست که از هر جهتی تمام مواضعش در یکراستا باشد. مثلاً تمام مواضعش حق و درست باشد یا همه مواضعش غلط باشد.
در روایات دو مدل داریم، یک جا می فرماید: «اُنظُر الی ما قال و لا تنظر الی من قال»
دنبال این نباش که گوینده کیست؟
فارغ از اینکه گوینده آدم حسابی است یا نه، ببین اصل حرف چیست؟ حرف حساب است یا حرف مفت؟ این حرف به درد می خورد یا نمی خورد؟ چقدر میشود روی این حرف حساب باز کرد و آن را اشاعه داد؟
در جای دیگر پیغمبری که قرآن بر او نازل شده است، می فرماید: «اُطلُب العِلم وَلو به سین.»
اگر لازم شد، به چین برو و بخشی از دانش و حکمت را از آنهایی که حتی کافر و یا کمونیست هستند، بگیر؛ چون بخشی از حکمت می تواند پیش آنها باشد و شما باید بروید از آن استفاده کنید.
حال اگر بگوییم نه! ما خودمان همه چیز داریم! این تفکر، تفکر تنگ نظرانه و احمقانه ای است!
در جایی دیگر هم فرمودند نگاه کن و ببین طرف شما و گوینده کیست؟
اگر می خواهید موسی وار در مسیر قرب الی الله حرکت کنید باید یک خضر سر راهتان باشد. در آنجا نمی توانی هر کسی را به عنوان رهبر و مقتدای خودت بگیری.
اینجا خود آشپز هم مهم است، نیت او فقط کافی نیست، بلکه خود غذا هم باید سالم باشد و در غذایت سم نریخته باشد. باید ببینی غذا را از دست چه کسی می گیری؟
درایت و دانش او مهم است. اینکه آذوقه درستی به تو بدهد تا بوسیله آن، انرژی حرکت به سمت خدا، آن هم در یک مسیر بسیار صعب العبور فراهم شود.
در اینجا می گویند ببین گوینده مطلب کیست.
در جای دیگری هم تعریفهای خوبی می شود، ولی این تعریف ها را امثال معاویه میکند، در حالی که سرتا پای وجودش رسوایی است و زیر بار اصل مطلب که دادن حق به حقدار و تبعیت از رهبری است، نمی رود و به رسمیت نمیشناسد، ولی در عین حال گاهی تعریف هایی از امیرالمومنین یا از پیغمبر و یا از امام حسن مجتبی می کند که این هم در راستای اهداف شخصی اوست.
در اینجا باید فقط حرف او را بشنوی، بررسی کنی، اگر درست بود بپذیری و اگر نه، چون گوینده اش چنین آدمی است باید ببینی هدفش چیست و چه می خواهد، بکند. چون حق را همیشه آلت دست باطل میکند، الان هم دنبال چنین چیزی هست.
فردی با سابقه بد در حال حاضر برخی مواضع درستی دارد و نشاندهنده صداقت و شرافت او و احتمالاً این که عناد ندارد و شجاع و توانمند هم هست که با وجود پیشینه یا مخالفتش با ایدئولوژیِ نظام و رهبر، اما حالا مواضع درستی به نفع کشور میگیرد که میتواند برای قشر خاکستری هم کمک کننده باشد.
اما سوال و نقطه مبهم اینجاست که برای عموم مردم که بین حرف آدمها و خودشان، تفکیکی قائل نمیشوند و همه را با هم می بینند و صفر و صدی هستند، تایید و نشرِ صحبتهای درستِ یک فرد، جدای از فوایدش، به طور ضمنی باعث تایید و انتقالِ آن مواضعِ غلطش نمیشود؟
جواب: نگاه کنید این سوال دقیقاً از شما چه می خواهد. فرمودید که مردم عموماً تشخیص نمی دهند؟ عزیزدلم!
باید به مردم کمک کرد تا آنجا که ممکن است با انواع تشویق ها و صبر و حوصله کردن ها، پیگیری کردن ها، دنبالشان راه افتادن ها و رساندن ها و .... سطح درک مردم را بالا ببریم تا درست بیندیشند و درست انتخاب و عمل کنند.
هیچ آدم مومن و غیر مومنی را پیدا نمیکنید مگر اینکه برای خودش می اندیشد و افکار و انتخابها و عملکردهایی دارد، اما باید کاری کرد که سطح درک مردم آنقدر بالا برود که درست بیاندیشند.
درست اندیشی یعنی اسلامی و خدایی بیاندیشند و خدایی انتخاب و عمل کنند.
اما عده ای اصلاً برای اینکه سطح درک بالاتری پیدا کنند، حتی یک قدم هم بر نمی دارند و میخواهند همچنان بچه گانه فکر کنند و در سطح آنها هم بمانند و فقط داستان برایشان گفته شود و اگر آن داستان هم تحلیل شود، چندان حوصله شنیدن ندارند و میخواهند در همان حد تحلیل نخودچی وار خودشان بمانند.
آیا در این صورت باید مردم را به حال خودشان رها کرد و بگوییم چون مردم این را میخواهند ما هم باید سطح خودمان را پایین بیاوریم و بگذاریم مردم در همان سطحِ درک متوقف بمانند؟
پرانتزی باز میکنم و از شما میپرسم: آیا دموکراسی خوب است یا بد؟ توجه به آراء اکثریت و آراء مردم، خوب است یا بد؟ آزادی دادن به مردم در کل جهان برای اینکه نظرات و عقایدشان را بگویند و خواسته هایشان را اجرا کنند خوب است یا بد؟
مقداری دقیق تر سوال کنم؛ شکم کسی را پاره کردن خوب است یا بد؟ آزادی کسی را محدود کردن خوب است یا بد؟
وقتی دموکراسی را تحلیل میکنی یعنی آراء جمعی از مردم بر جمع دیگری حاکم شود. این خودش دیکتاتوری هست یا نه؟
فرد تبدیل به جمع، ولی جمعی از مردم شده است، البته همه مردم نیست.
اما چه کسی تضمین داده آن اکثریت درست فکر میکنند که شما در دموکراسی اینها را بر بقیه حاکم می کنید؟
ظاهرش که چرا اینقدر فضا را بسته می کنید، بگذارید مردم حرفشان را بزنند و خواست مردم اجرا شود و به کل مردم آزادی دهید، خیلی دلچسب است.
این جملات، هم جملات درست و هم جملات غلطی است. هم به جا و هم غلط به کار میرود.
ممکن است بگویید: اینکه ما باید سطح درک مردم را بالا ببریم و کاری کنیم که درست فکر کنند و آگاهیشان زیاد شود و مطالبه آگاهی پیدا کنند، این درست، ولی در حال حاضر عقل آنها بیشتر از این نیست و بخواهیم منتظر شویم عقلشان رشد کند خیلی طول می کشد پس باید به قدر عقل مردم حرف زد.
در اینجا باید این جمله را تصحیح کنیم که وقتی پیغمبر اکرم می فرماید من به قدر عقول مردم حرف میزنم، به معنای این است که من همان مطلب بسیار مهم را به زبانی بسیار لطیف، سبک، داستان گونه به مردم می رسانم و القا می کنم. نه اینکه آن مطلب را تغییر بدهم و از آن بزنم و کم قیمتش کنم یا کیفیتش را پایین آورم و بعد به مردم بدهم. نه! هرگز! چنین چیزی نیست. من چیزی در اختیار مردم میگذارم که بسیار قیمتی است. من به مردم می گویم برای خدا کار کنید و خالص هم کار کنید. مردم تا بخواهند دقیقاً بفهمند اخلاص یعنی چه طول می کشد، اما من برایشان مثالها میزنم، تا این مطالب را کمکم متوجه شوند و به همان اندازه به آن عمل کنند. من سطح اخلاص و مطلب را پایین نمیآورم، بلکه به تناسب کشش و فهم افراد مطلب را برایشان جا می اندازم.
در حال حاضر ما چیزی که باید به قدر عقول مردم به آنها انتقال دهیم و متوجه شان کنیم این است که، عدالت در هر شرایطی خواست و توصیه الهی است و انبیا هم برای آن آمده اند.
عدالت یعنی چه؟ یعنی هر چیز را در جای خودش بگذار.
چطور هر چیزی در جای خودش قرار میگیرد؟ وقتی که حق در جای حق و باطل در جای باطل قرار گیرد و شما حق را از باطل جدا کنید. چه وقتی این حق و باطل بهم آمیخته شده در فرد مومن یا در فرد کافر باشد.
وقتی میفرمایند برو و حکمت را از کافر بگیر، یعنی بخشی از حق در حال حاضر مخلوط وجود و حرفهای این فرد شده؛ این گم شده ی تو و مال توست از او بگیر، اما بین آن کافر و حرف به درد بخورش تفکیک بگذار و بدان که هرگز در امر جذب و دفع درست مردم، موفق نمی شویم تا زمانی که این تفکیک را انجام دهیم و این عدالت را در بیان و رفتار ظهور دهیم.
منظور، دفع و جذب درست است وگرنه الان این اتفاق زیاد می افتد؛ جذب و دفع، تکنیک ها و روشهای مختلف دارد؛ در مورد آن کتاب ها نوشته شده است، اما اصلاً برایشان مهم نیست که به چه قیمتی این جذب و دفع انجام شود.
کسی که دنبال دین و دنبال پیاده شدن حاکمیت خدا بر زمین و بر وجود خودش است، دنبال جذب و دفع صحیح است و وقتی درست انجام میشود که بتوانیم حق را از باطل جدا کنیم.
ممکن است آدمی باشد که هر کار خوبی که انجام میدهد در نهایت حبط شود؛ چون اصل مطلب را قبول ندارد، مثل بت پرستها. بت پرستی که به پیامبر ایمان نیاورد، کارهای خوبی هم که انجام میدهد باطل میشود؛ چون اصل قضیه مشکل دارد؛ وقتی اصل ظرف آلوده است حتی اگر باران و آب هم وارد آن شود آلوده میشود و در نهایت این کثیفی و آلودگی وجود، موجب حبط و از بین رفتن خیلی از آثار اعمال خیر است.
البته به این معنا نیست که پیش او هیچ حکمتی نیست و من نمی توانم از او استفاده کنم، این ها دو چیز متفاوت است؛ مثلاً ممکن است لباس پیامبر نزد او باشد، نسل به نسل، لباس پیامبر و یا تار موی پیامبر را پیش خود حفظ کرده اند، آیا چون در نزد اوست ارزش ندارد و این تار مو بی قیمت است و اگر از او بگیرم مردم فکر می کنند من او را تایید کردهام؟ هیچ کدام از اینها نیست؛ اینها از هم تفکیک و جدا هستند.
یک مطلب این است که مردم نمی فهمند؛ ما این فهم و آگاهی را باید به آنها بدهیم. ما آدمهای دغدغه مند و اهل ایمان، قرار است هم خودمان آگاهی به دست بیاوریم و هم این آگاهی را به بقیه انتقال دهیم؛ بزرگترین ثواب این است که این آگاهی به دیگران انتقال داده شود.
روش دشمن چگونه است؟ اول یک چیزهایی را در جامعه ارزشمند می کند، مردم هم جذب میشوند و کف میزنند و تایید میکنند؛ دموکراسی، احترام به آرای عمومی، مبارزه با دیکتاتوری و ... وقتی این را جا انداخت، افرادی را مطابق خواست خود تربیت میکند و در جامعه و میان مردم جاگذاری میکند، بخشی را هم وارد حاکمیت میکند و بقیه مردم با توجه به جایگاهی که اینها در جامعه پیدا کرده اند، تحت تاثیر این افراد قرار میگیرند. به عنوان مثال همجنسگرایی که امروزه غرب به آن می پردازد؛ آلوده ترین و کثیف ترین گناهی که نظم روانی، نظم زندگی و نظم عالم را جابجا میکند و بسیار آسیب رسان است؛ چه شده که این مسئله در آن جا موضوعیت پیدا کرده است؟ چون در این جامعه خانواده تخریب شده است با ازدواجها و طلاقهای مکرر، بچه هایی که پرهزینه هستند و وبال گردن والدین طلاق گرفته شده اند، والدینی که سنشان هم بالا رفته و دیگر جذابیتهای جوانی را از دست دادهاند و احتمالاً درآمدی هم ندارند، از طرفی میخواهند که تنها نمانند و ... این فشارها و فشار تنهایی زمینه گرایش به جنس موافق را بالا می برد.
البته تمام دلایل اینها نیست، بعضی ها هم انحرافات جنسی دارند؛ ولی عمده دلیل، تنهایی شدید و از هم پاشیدگی خانواده هاست.
در چنین جامعه و خانواده ای است که می شود همجنسگرایی را رواج داد و آن را تبدیل به شعار و پرچم و عَلَم کرد و کارتن و فیلم ساخت و یک عده ای هم برایش راهپیمایی کنند و جواز ازدواج بگیرند؛ تا جایی که روحانی مسیحی عاقد ازدواجشان شود و بعد هم مخالفان را مجازات جهانی و تحریم کنند!!!
همه اینها تحت دموکراسی، به مردم تحمیل می شود؛ یعنی جمعی منحرف می شوند و همجنسگرایی از قالب بحث «انحرافات جنسی در روانشناسی» بیرون می آید و این فساد، به اسم دموکراسی، به جامعه تحمیل می شود.
می گویند الان مردم اینطوری میفهمند، اینطوری انتخاب میکنند، چون مردم اینطوری می فهمند، پس ما باید با فهم مردم کنار بیاییم. روحانیون کلیسا همین حرف را میزنند، میگویند سطح فهم مردم همین است؛ مطالبه شان همین است؛ اگر جلوی اینها بایستیم مردم از دین و مسیحیت گریزان می شوند؛ پس باید در کلیسا عقد و ازدواج اینها را جاری کنیم. هر کاری میخواهند بکنند ولی اسم مسیحی را داشته باشند تا همچنان بگوییم در دنیا دین مسیحی، دین اکثریت است.
درست همین رفتار در کشور اسلامی هم دیده میشود؛ از اسلام یک پوسته باقی می گذارند؛ یعنی یکسره به اسلام میگویند عقب برو، عقب برو، مطالبه مردم چیز دیگری است؛ فهم مردم چیز دیگری است؛ اینها قدیمی است؛ پاسخگوی تمدن امروز نیست؛ پس جواز ازدواج همجنسبازها را هم در اینجا رسمی و قانونی کنید. چرا؟؟؟
چون مطالبه مردم این است؛ اقتضای دموکراسی و آزادی این است؛ فعلاً عقل مردم همینقدر است.
بعضی ها وارد مباحث شخصیت شناسی شده اند حال آنکه بحث، این نیست.
سوال یکی از دوستان:
شرح سوال این است؛ حالا که شخص موضعی میگیرد و این، موضع خوبی هم هست، آیا ما سابقه اش را در نظر بگیریم یا بگوییم سابقه اش هر چه بوده مهم نیست؟ اگر مثل امید دانا بعداً نقابش افتاد و معلوم شد که چه انسان هرزه و آلوده و چه موجود مرتد واجب القتلی است، آن وقت آنهایی که گفتند به این فرد اعتماد نکنید، سرشان را بالا میگیرند و به ما میخندند و میگویند شما فریب خوردید که حرفش را قبول کردید؛ اگر تائید کنیم و بعداً که موضعش غلط شد تکذیبش کنیم و یا در همان زمان کارهای غلطی انجام داد، بگوییم که آن کارها را به رسمیت نمیشناسیم، آیا باز مردم با ما همراهی میکنند؟ مردم میگویند تا وقتی از رهبری حمایت می کرد، میگفتید تحلیلهایش خوب است، منابعش موثق است، حرفش حرف حساب است، حالا که مقابل نظام ایستاده تحلیل هایش بد شد؟ اخبارش غلط شد؟
کسانی که این سوالات را مطرح می کنند ترس دارند که بعداً در مقابل تحلیلها و مواضع درست کسانی شبیه امید دانا چه رویکردی داشته باشند آیا به رسمیت بشناسند؟ یا او را منافق ببینند؟
به عبارت دیگر از نظر این بزرگواران همه مثل اشعث منافق هستند که مرتباً تغییر موضع می دهند، یکبار به این طرف و یکبار آن طرف، مرتباً از جبهه حق به باطل و از جبهه باطل به جبهه حق می رود و همیشه هم جمع زیادی دنبال کننده همراهش هست.
ما می دانیم یک عده اشتباه می کنند و گاهی اشتباهشان تا حدی است که شب عاشورا به امام حسین علیه السلام، ملحق نمی شوند؛ در روز عاشورا که همه یاران حضرت شهید می شوند و او در اوج تنهایی قرار می گیرد و صدای زنان و کودکان از خیمه ها شنیده میشود، تازه آنموقع، دو نفر توبه می کنند. آیا توبه این افرادی که از صبح مقابل حضرت جنگیده اند را میشود پذیرفت یا اینها متهم هستند؟ توبه بقیه افراد چطور؟ دیگرانی که تغییر موضع می دهند و توبه می کنند چطور؟ اگه متوجه شدیم که توبه شان دروغ بود و ما که میخواستیم جذب حداکثری کنیم، فریب خوردیم و این جذب، غلط از آب درآمد چه کنیم؟ در واقع سوال مهم من این است: شما همه کسانی که تغییر موضع میدهند را امید دانا میبینید؟ همه را با او همسان می گیرید و با او جمع می بندید؟ اگر در مواردی خودتان هم خطا کنید چه؟ خودتان را هم با امید دانا جمع می بندید؟ بارها از خود حضرت آقا شنیدهایم که فرمودند: آنهایی که حتی اعتقاد به نظام ندارند، اعتقاد به این شیوه جمهوری اسلامی ندارند، اما عِرق ملی دارند برای حفظ مملکت و وطن به میدان بیایند.
اینها را از حضرت آقا بارها شنیده ایم، چه جوابی داریم؟ با خود بگوییم که اینها می آیند، ولی ما این آمدن ها را تایید نمی کنیم. چون اگر آمدن آنها را تایید کنیم یعنی خودشان را تایید کرده ایم و ممکن است اینها بعداً ضد نظام شوند؛ شما چنین واکنشی نشان خواهید داد؟ واقعیت این است که خیلی ها چنین واکنشی از خود نشان می دهند که متاسفانه همین رفتارهای غلط باعث میشود که دشمنان افراد را مصادره به مطلوب کنند و این اتفاق بارها افتاده است؛ شریعتی را مصادره کردند، چون تنگ نظری ها به حدی است که گاهی جمله درست هم بگوید انگار گناه کبیره مرتکب شده است. با همین روند «صفر و صدی»، «یا با ما یا علیه ما» آنها را در تقابل با خود می بینیم و جنبه های مثبت و حرف های مثبت گاهگاهی آنها را به دردنخور می بینیم و بسیاری از آدم ها، هنرمندان، شاعران و بازیگران را با این روش به راحتی تقدیم دشمن می کنیم و با یک چهره حق به جانب می گوییم: ما به شما اصلاً نیاز نداریم، برو و پشت سرت را هم نگاه نکن. چرا؟ با خود می گوییم اگر بخواهیم جذب حداکثری کنیم میشود مثل امید دانا.
حال آنکه باید کاملاً تشریح کنیم که این شخص به نفع رهبری چه تحلیل های خوبی کرد. حرفهای یک عده افراد مؤثر جهان را به نفع رهبری بیان کرد. زبان بدن آنها را تشریح کرد، حالا شروع می کنیم به پاسخ منظمتر و منسجم تر.
میشد آن موقع، تحلیل های امید دانا را کسانی مثل آقای پناهیان و علم الهدی ارائه دهند؛ اما آنها تحلیلی به آن خوبی، منسجم و سنددار ارائه ندادند اما این شخص ارائه داد. اگر آن تحلیل خوب را میپذیرفتیم یعنی کار اشتباهی کردیم؟ به خاطر ترس از اینکه شاید با ارائه آن تحلیل میخواهد فالور جمع کند. آیا واقعاً پذیرفتن تحلیل خوب کار غلطی است؟
به این مثال ها دقت کنید: عمروعاص در یک مقطعی برای اینکه یک جورهایی پوززنی معاویه را کند، شعری گفت در وصف امیرالمومنین، آن هم شعری بسیار قوی و خیلی عجیب و غریب، انگار گوینده آن یک شیعه است.
امام حسن علیه السلام این شعر را از عمروعاص خرید. یعنی چی؟ یعنی این شعر به هر نیتی که گفته شده و از آن هر استفاده سیاسی هم که شده، متضمن حرفهای صحیح و درست و مستند است، پس خریدنی است.
مثال دوم:
امیرالمؤمنین، امیر کلام است. خودشان فرموده اند: «نحن أمراء الکلام»؛ یعنی آخر بلاغت و فصاحت و فوقالعادگی در بیان است. در پاسخ به سوالی که ابن عباس از امیرالمؤمنین می پرسد، خطبه ای را روی منبر، در جمع عموم بیان فرمودند که بعداً معروف شد به خطبه شقشقیه.
در همان اوایل خطبه برای اینکه بگوید وضعیت الان منِ علی چگونه است، مردم با منِ علی چطور رفتار می کنند و وضعیت من با خلفای سه گانه قبل از من چگونه بوده و... به شعر «اعشیٰ» استشهاد می کند.
اعشیٰ کیست؟ یک شاعر بزرگ عرب که پیغمبر را درک کرد؛ اما همچنان به جاهلیت ماند و اسلام نیاورد و جاهل و بی دین مرد.
امیرالمؤمنین در این خطبه برای بیان مطلب و توصیف وضعیت خود از شعر هنرمندانه یک مشرکِ کافر استشهاد می آورد.
الان من و شما جرات داریم این کار را انجام دهیم؟ جرات داریم مثلاً از شعر فلان شاعر درب و داغانِ بد مستِ ضد نظامِ ضد اسلامِ مشکل دار برای اینکه بیان کنیم اوضاع و احوال چگونه است استفاده کنیم؟
این حرکت امیرالمؤمنین معنی اش چیست ؟
یعنی حرفی که به درد بخور و خوب باشد، حرفی که قوی زده شده باشد، هرچند از یک مشرکِ کافرِ و خلاصه به رسمیت شناخته نشده هم باشد، ارزش آن را دارد که من در کلام خود به آن استشهاد کنم. روی این مطلب فکر کنید؟ کاملاً بین آن آدم و حرف او تفکیک قائل می شود و از حرف او استفاده می کند.
در خطبه شقشقیه امیر المؤمنین به ابنعبّاس فرمود: آگاه باش، سوگند به خدا که پسر ابى قحافه، خلافت را مانند پیراهنى پوشید و حال آنکه مىدانست من براى خلافت مانند قطب وسط آسیاب هستم ... پس صبر کردم در حالى که چشمانم را خاشاک و گلویم را استخوان گرفته بود...
پس از این بیان حضرت بر سبیل مثال، شعر اعشىِٰ شاعر (شاعر بزرگی که تا آخر عمر به پیامبر اسلام ایمان نیاورد) را خواند:
«شتّان ما یومى على کُورها و یومُ حیّان أخى جابر»
(این شعر را دو جور میتوان معنى نمود:
اوّل اینکه فرق است میان امروز من که بر کوهان و پالان شتر، سوار و به رنج و سختى سفر گرفتارم با روزى که ندیم حیّان برادر جابر بودم و به ناز و نعمت میگذرانیدم.
دوّم اینکه چقدر تفاوت است میان روز من در سوارى بر پشت ناقه و روز حیّان برادر جابر که از مشقّت و سختى سفر راحت است.
حیّان برادر جابر در شهر یمامه صاحب قلعه و دولت و ثروت بسیار و بزرگ قوم بوده، همه ساله کسرىٰ، صله گرانبها براى او میفرستاد و در عیش و خوشى میگذرانده، هرگز متحمّل رنج سفر نمیگردید و اعشىٰ شاعر از بنى قیس و ندیم او بود.
مقصود امام علیه السّلام از تمثیل به شعر او بنا بر معنى اوّل اظهار تفاوت است میان دو روزى که بعد از وفات رسول خدا که حقّش غصب شده و در خانه نشست و به ظلم و ستم مبتلا گردید و روز دیگر، زمان حیات رسول اکرم که مردم مانند پروانه به دورش مىگردیدند.
و بنا بر معنى دوّم فرق میان حال خود را که به محنت و غمّ مبتلا است و حال کسانی که به مقاصد باطله خودشان رسیده، خوشحال هستند، بیان مینماید.)
بخشی از اول این خطبه را برای شما خلاصه کردم و گذاشتم که شما ببینید که حضرت می فرماید این وضع من بود، این حال و روز من بود و بعد، از شعر اعشیٰ کمک می گیرد: «شتّان ما یومى على کُورها و یومُ حیّان أخى جابر»
امیرالمومنین از شعر این آدم استفاده می کند؛ پس اگر از نوشته این آدم، از کتاب این آدم، از سخنرانی این آدم حرف خوبی دربیاید، می توانی برای حرفهای خوب خودت به آن استشهاد کنی.
آنجایی هم که امثال امید دانا به نفع رهبری، به نفع نظام، در مقطعی از زمان یک چیزهایی را مطرح می کنند، شما از آن حرف استفاده کن، حتی می توانی فالو کنی، می توانی انتقال دهی.
آقا من جرات ندارم، می ترسم بگویند عه تا وقتی رهبرتان را تائید می کند حرفهایش را انتقال می دهید، با رهبرتان کج بیفتد، تحلیل هایش را آن وقت انکار می کنید، اینکه همان آدم است.
سریع جواب بده بگو بله من یک غذا به شما می دهم و یک هفته بعد که درِ یخچال شما را باز میکنم میبینم آن غذا هنوز در یخچال دست نخورده هست. قبل از آن به شما گفته بودم این غذا عالی پخته شده همراه با ویتامین، پروتئین و همه چیز در حد ایده آل پخته شده ولی الان به شما می گویم آن را دور بریزید؛ این همان غذاست ولی وقتی غذا را به شما دادم و توصیه کردم، فاسد نبود یا لااقل فساد آن آشکار نبود وآنچه از این غذا به بدن شما می رسید تماماً منفعت و خیر بود. آن موقع میکروب ها در این غذا فعال نبودند اما در این مدت میکروبها فعال شدند و غذا را فاسد کردند و آثار فساد در آن ظاهر شده پس استفاده نکن چون ضرر دارد.
عده ای به آن تحلیل ها اعتماد کردند چون آن زمان دُرُست بود. همان تحلیل هنوز هم درباره آن موضوع تحلیل درستی است.
ولی تحلیل های جدیدش اصلاً تحلیل نیست، فحاشی است. به بعد از اینِ او، اعتماد نکنید.
به این مطلب خوب فکر کنید، ما کمتر کسی را داریم که از همه جهت و در همه جنبه ها و زمان ها، اخلاقی، شرعی و وجدانی، موضع درستی بگیرد و شخصیت سالمی مثل شهید سلیمانی داشته باشد و این فرد چون نادر است مقام معظم رهبری می فرمایند من هر روز و شب به یاد او هستم.
ایشان با وجود اینکه حجم کارشان بسیار بالا بود، از جمله افرادی بود که مطالب را از هم تفکیک می کرد و نمیگفت من آنقدر سرم شلوغ است که مثلاً نمی توانم حواسم به چیزهایی مثل بلند کردن بچه شهیدی از جلوی من و نشستن به جای او، توسط مسئولی باشد، نه! شهید سلیمانی با وجود همه ی مشغله ها به همین چیزها هم می پرداخت! چون شهید سلیمانی دُرّدانه است.
چقدر می بینید افرادی که در جبهه انقلاب هستند، ولی حرفهای غلط می زنند و موضع گیریهای غلط میکنند. چقدر افراد صحابی پیغمبر بودند که رفتارهای غلط می کردند. غلط، غلط است از هر کس صادر شود. درست هم درست است از هرکس صادر شود.
خوب ما این افراد را چطور بشناسیم؟
شناخت اینها یک تقوا و بصیرت ویژه می خواهد. منتهی همیشه هم لازم نیست که ما این افراد را کامل بشناسیم.
مگر اشعث را نمی شناختند؟ مگر خود امیرالمومنین و پیغمبر نمی دانستند خیلی از کسانی که میآیند و به آنها ملحق میشوند بعداً چه پدر سوختههایی از آب درمی آیند؟ ولی زمانی که فردی می گفت من مومن و در خط شما هستم، میگفتند بسیار خوب بیا و با ما همراه باش، بیا از تو استفاده میکنیم.
نکته مهم اینکه قضیه ایمان و کفر و نفاق آدم ها، صفر و صدی نیست. صد فقط در معصوم است و صفر در کسانی است که در مقابل معصوم چنان موضع می گیرند که ملعون می شوند.
در غیر اینصورت در بقیه آدم ها اصولا صفر و صدی نیست، درصدی و با درصدهای متغیر است و در زمانهای متغیر در آدمها ظاهر می شود.
در هر زمانی باید ببینید عملکرد فرد چیشود
اشعث، زمانی به دنبال این بود که ایمان بیاورد، در این صورت میتواند در لشکر باشد و فالورها و دنبالهروهایش را نیز با خود بیاورد، اما بعد از مدتی تصمیم به مرتد شدن میگیرد و به یک پیغمبرنما ایمان میآورد. خوب آن زمان باید اشعث را کوبید و نفی و طرد کرد. ولی اگر دوباره گفت من مسلمان و پیرو خط ولایت هستم، چون فعلاً فاز او اینگونه است و طرفداران او هم اینطور عمل می کنند که مثلاً حاضر هستند برای شما مسجد بسازند، کار جهادی کنند، شبنامه به درد بخور بنویسند یا گروه فعال در راستای ولایت بزنند و... بسیار خوب در حال حاضر که فاز او این گونه است، اهلبیت هم طبق وضعیت فعلی شخص پیش می رفتند واو را قبول میکردند.
قصه ابن زیاد و خود زیاد بسیار عبرت آموز است.
زیاد بعداً به معاویه ملحق شد و قاتل جان شیعیان شد. آیا امیرالمؤمنین این قضیه را نمی دانست؟ زیاد که هیچ... ابن زیاد و نسل های بعد از او را هم بخوبی می دانست که چه اوضاع و احوالی دارند ولی فعلاً فاز او و کارش درست است، بهترین شیوه عملکرد را در زمان خودش، زیاد داشت. آیا این به معنای این است که او توانسته امیرالمؤمنین را فریب دهد؟ خیر.
این یعنی مادامی که طرف درست عمل می کند، من نمیتوانم به ترس آینده او یا حساب روی کار غلط گذشته اش او را کنار بگذارم. حال که کارش درست است، خوب با ما همراه می شود.
ولی در هر شرایطی دقت کنید در آخرالزمان و در زمانی که فتنه و فساد رواج دارد، اعتماد باید با احتیاط قرین باشد.
البته اگر عمار یا سردار سلیمانی گیر آوردید، اینها آخر بصیرت هستند و به عنوان مرجع و به عنوان ملاک ایمان و کفر و حق و باطل معرفی میشوند
یکی از کارهای خیلی راحت این است که ببینی این فرد چطور در این مسیر حرکت می کند و چه عملکردی را تائید می کند؟ و خوب پیدا کردن چنین افرادی هم کار آسانی نیست.
از شما بزرگواران سوالی در راستای بحث می کنم، آیا سابقه افراد و اینکه فردی با مشکلاتی در قبل، فعلاً از او موضع درستی صادر شود و حرف حقی بگوید، الان می توان او را تایید کرد و تایید او در چه حد و به چه شکل می تواند باشد؟
دقت کنید و در نظر داشته باشید که معاویه ها برای اینکه بتوانند حق و باطل را با هم مخلوط و خود را جلو بیندازند، از حق دستاویزی برای باطل می سازند.
تلاش بر این است که شما با کمک گرفتن از این مباحث بتوانید این ها را از هم تفکیک دهید. البته هر چقدر قلب شما با تقوا آمیخته تر باشد، نوری که در تشخیص این مطالب کمک کننده خواهد بود هم، با شما همراهی خواهد کرد.
یکی از پاسخ ها میتواند، همان جمله امام خمینی باشد که فرمودند: «میزان حال فعلی افراد است.»
البته که در هر شرایطی باید دید فرد در حال حاضر چه کار می کند و منظور ما هم ندید گرفتن کل سابقه فرد نیست، اما اگر او موضع درست و حرف درستی میزند، آن سابقه را نباید عاملی برای شک و تردید و نپذیرفتن حرف فرد در بین عموم مردم قرار داد.
برای آگاه شدن و مفید بودن و برای اینکه بتوانید در مسیر اصلاح خود، اصلاح خانواده، اصلاح جامعه و ساخت تمدن اسلامی قدم بردارید، بیاموزید و بیاموزانید، وقت کافی بگذارید و اجازه دهید این مطالب ذهنتان را درگیر کند و در مورد آنها فکر و پیگیری کنید.
شاید بگویید رنگ به رنگ شدن این جور افراد چماقهایی است که پی در پی از طرف دوست و دشمن بر سر ما میخورد، ولی اشکال ندارد من و شما، چماق روی سر دیگران نشویم!
گاهی وقتها به خاطر بعضی افراد، کسانی چماق هایی بلند می کنند؛ اما اگر شما بپذیرید که اصولاً خلق خدا رفتار و گفتارشان، خیلی با تقوا همراه نیست؛ بلند شدن این چماق ها را هم امر طبیعی می بینید و در نتیجه ضربتی که ایجاد میکنند شما را اذیت نخواهد کرد.
انشاءالله بحثها را در یک جای ثابت و یک فضای خوب دنبال کنید رسیدن به پاسخ سوالات خیلی کار دشواری نیست.
یادتان باشد که قرار است شما خودتان به جواب درست برسید و قرار نیست که ما ذهن های پر مشکل و قلب های متاسفانه شلوغِ کم نورِ همه را به سمت نور فرا بخوانیم و انتظار داشته باشیم همه جواب بگیرند.
اگر کسی دنبال نور باشد باید جواب بگیرد ولی اگر کسی دنبال آمیزه ای از حق و باطل است مطمئن باشید که از پاسخ حق، به جوابش نمی رسد چون همچنان دنبال این هست که حق و باطل با هم قاطی شود.
شخص باید این را مد نظر داشته باشد که در قضایا دنبال صفر و صدی نباشد. اشتباه برای همه کس می تواند اتفاق بیفتد حتی یک نفر میتواند الان موضع درست بگیرد ولی در ضمنش نسبت به آدمها و نسبت به خیلی چیزها حرفهای غلطی بزند و مطالبات غلطی را مطرح کند. اگر همه اینها را بپذیریم آنوقت متوجه میشویم که یکی از بزرگترین دغدغه هایی که در طرح این سوالات داریم شاید نگرانی از وجهه خودمان پیش مردم است و نه نگرانی از اینکه واقعاً حق توسط مردم دنبال می شود یا خیر.
اگر اینها را پذیرفتیم آنوقت آزادی بیان به شکل درستش را خواهیم پذیرفت؛ آنوقت جلوی بیان خیلی از افراد را از ترس اینکه مردم این را میشنوند و منحرف میشوند نخواهیم گرفت، بلکه بیشتر تلاش می کنیم سطح آگاهی در مردم را بالا ببریم که مطالب را بتوانند خوب فهم کنند و خوب در جای خودش قرار دهند و انشاءالله جامعه ی رشد یافته ای ایجاد شود که باید ایجاد شود والّا همواره جامعه ای که از جهت تعقل ضعیف است، در معرض آسیب می باشد و برای رشد و افزایش تعقل هم آدم بایستی یک سری فشارها را تحمل کند.
برای همین هم من صمیمانه از شما قدردانی می کنم حالا هر چقدر از بحث بهره بردید فبها.
انشاءالله همان مقدار که می گیرید نیاز شماست. بعدها دوباره این بحثها را بخوانید.
به قول بسیاری از عزیزان که می گفتند بحث های چند سال پیش گاهی که به دستمان می رسد و می خوانیم انگار مال آلان است و انگار ما اصلاً اینها را نشنیده ایم و انگار تازه داریم اینها را می شنویم. این به خاطر این است که در فضای الان آمادگی پیدا کرده است که مطلب آن موقع را بفهمد.
سپاس و قدردانی فراوان از همه شما عزیزان جان.
شما را به دامن حضرت مادر پناه می دهم و از آن بزرگِ بی نظیرِ بی نهایت مهربان برای نجات خودمان و مردمان و همه جهان کمک می طلبم.
اللهم عجل لولیک الفرج