جامعه فاطمیه

مشخصات بلاگ
جامعه فاطمیه
سه شنبه, ۲۷ دی ۱۴۰۱، ۰۷:۵۹ ب.ظ

کلاس معارف قرآنی 1401/09/24

بسم الله الرحمن الرحیم

کلاس معارف قرآنی: 1401/09/24

سلام خدا بر بهترین عباد صالح خدا و بر جمیع انبیا و مرسلین

ان‌شاء‌الله که در این ایام فاطمیه همه ما فرزندان حضرت مادر، بیش از پیش با کسی آشنا شویم که دار و ندارش را برای نجات و هدایت ما و شناخت راه از بیراهه و حق از باطل فدا کرد و از همه آنچه که داشت گذشت. همان مادری که حتی از آسایش و رفاهش، آرامشش، بدنش، خانواده‌اش و از هرچه که امکان پذیر بود گذشت تا ما امروز در محفل ایشان حاضر شویم و زیر سایه ایشان تعالیم قرآن را بیاموزیم و درک کنیم، به آن تعالیم عمل کنیم و پایبند آن باشیم.

ان‌شاء‌الله که آن مادر همچنان سایه‌اش را بر سر ما نگه دارد و همچنان همه ما بیشترین و عالی‌ترین بهره‌های نورانی را از ایامی که منسوب به اهل بیت است، به ویژه منسوب به مادر اهل بیت است، دریافت کنیم.

از خدای کریم می‌خواهم که در سلامت کامل باشید. هم سلامت جسم و روان و هم سلامت دینتان. همچنین سلامت دنیا و آخرتتان با هم از طرف خداوند تبارک و تعالی تضمین شده باشد و دست هیچ ناپاکی، دست هیچ منافق رسوایی، هیچ کافر ملحدی به دین و دنیای شما نرسد.

خدا را بی‌حد و حصر شاکریم که در این عمری که به ما بخشیده است، این فرصت‌ها را هم در اختیار ما گذاشته و ما را به سمت محافلی هدایت فرموده که در آن جان ما با یاد قرآن و بهترین امینان حضرت رحمان، با یاد اهل بیت طیب و طاهر پیغمبر اسلام، با یاد پاکان و طاهران و رستگاران واقعی عالم تازه می‌شود؛ و انرژی‌ای که در جان ما به جریان می‌افتد یک انرژی طاهر و طهارت بخشی است. چنانکه در زیارت حضرت صدیقه طاهره هم به این مطلب اشاره می‌شود که با ولایت شما خدا جان ما را پاک و تطهیر کرد و ناپاکی‌ها را از جان ما گرفت. مادامیکه رویکرد ما آمدن به سمت شماست، مادامیکه قبله‌ی قلب ما گرفته شده به سمت شماست، این پاکسازی در جان ما ادامه پیدا می‌کند و هر غبار و کثافت و آلودگی را که از دنیا بر آن بنشیند، همچنان با اسپری شفابخش و پاکی‌بخش شما، آن ناپاکی‌ها و رگه‌ها را از جان ما خواهند زدود.

خداوند دست ما را از دامان اهل بیت و جان ما را از یاد اهل بیت و زندگی ما را از پناه دادن اهل بیت و وجود ما را از پناه گرفتن در کهف حصین اهل بیت دور نکند.

خدایا! به حق آن کسانی که در نزد تو روزی می‌خورند و به تو نزدیکند و بهترین سعادت‌ها برای ابد از آن آنهاست، در دنیا و آخرت ما را به حال خودمان رها نکن. هرچیزی که بین ما و تو فاصله می‌اندازد و عقل ما را از ما می‌گیرد، دین ما را از ما می‌گیرد، بین ما و آن چیز فاصله بیانداز.

 

در جلسه پیش داستان شیرشاه و شغال‌وزیر را از کتاب کلیله و دمنه شروع کردیم.

تقریباً دو هزار سال پیش تخمین زده شده که داستان‌های کلیله و دمنه در هند گفته شده و چند صد سال پیش ترجمه شده و الان ما داریم میراثی را به صورت داستان و حکایت مطالعه می‌کنیم که در حقیقت میراث حکمت مردم آن زمان است و شما می‌بینید که قصه مردمان همه روزگاران شبیه همدیگر است. البته این قصه‌ها در قالب داستان حیوانات ذکر می‌شود تا شامل همه‌جور آدمی بشود و به هیچ گروهی هم برنخورد و همه انسان‌ها آن درسی را که باید بیاموزند، از این داستان‌ها فرا بگیرند.

جلسه پیش خدمتتان عرض شد که یک شغالی در مرغزاری زندگی می‌کرد. این شغال بسیار اهل رعایت و تقوا بود. به حیوانات دیگر آزار نمی‌رساند. به زندگی خودش می‌پرداخت. حتی حاضر نبود خونی به ناحق ریخته شود تا او به رفاه و آسایش برسد. شغال‌های دیگر به او می‌گفتند که دنیا دو روز است و بیا لذتت را ببر. به خودت سخت نگیر. این آزارها و اذیت‌ها توسط تو هم که انجام نشود، حیوانات بسیار دیگری هستند که می‌روند و خون و خونریزی راه می‌اندازند و بعد برای خودشان کلی جایگاه درست می‌کنند و لذتش را می‌برند. تو چرا اینقدر به خودت سخت می‌گیری؟ تو هم مثل بقیه در این دو روز دنیا لذتت را ببر.

شغال در جواب آنها می‌گفت که خودتان دارید می‌گویید که دنیا دو روز است. بعد از این دو روز ابدیتی در پیش است. برای ابد رنجی را که به بقیه وارد کردم را باید خودم تحمل کنم. دو روز به آنها رنج وارد کنم، آن وقت همه عمر رنجش را خودم تحمل کنم؟!

این چه کاری است! من هرگز چنین کاری نمی‌کنم. من با شما همرنگ نمی‌شوم، گرچه همه شما آن وری هستید، من یک نفره در چنین رفتارهایی با شما همراه نمی‌شوم. درست است که ما در کنار همدیگر زندگی می‌کنیم، ولی دلیل نمی‌شود که من اخلاق شما را بگیرم.

در همان نزدیکی‌ها و در یک سبزه‌زار بسیار خرمی یک شاهی سلطنت می‌کرد و شاهِ حیوانات آن منطقه بود که به حکمت و تلاش برای رفاه زیرمجموعه خودش یک معروفیتی پیدا کرده بود. شهرت شغال به شیر رسید. شغال را طلبید و به او گفت:

«من می‌خواهم به خاطر پاکدامنی و پاک نیتی تو، یکسری مسئولیت‌ها را به تو واگذار کنم. به خاطر اینکه می‌شود روی صفایت، روی دیانت و انسانیت تو حساب باز کرد»

آری، گاهی وقت‌ها در حیوانات انسانیت می‌بینم و در انسان‌ها حیوانیت. حیوان با حیوان فرق دارد و حیوانات یک جور نیستند. خیلی‌ها اصرار دارند که بگویند حیوانات یک جور هستند، ولی به قرآن هم مراجعه کنید، قرآن هم می‌فرماید حیوانات یک جور نیستند. سگ اصحاب کهف یک حکم و وضعیتی دارد که او را در کنار اصحاب کهف قرار می‌دهند و در شماره می‌آورند. آن گوسفندی که برای حضرت اسماعیل ذبح شد، یک ذبح عظیمی بود که از بهشت فرستاده شد. پس حکم متفاوتی دارد.

نمونه‌هایش را ما در دور و بر خودمان داریم. ما در اینجایی که ساکن هستیم گربه‌های زیادی اطرافمان می‌بینیم که تردد می‌کنند. بعضی از آن‌ها ویژگی‌هایی از خودشان نشان می‌دهند که انگار آدم هستند؛ یعنی انسانیت در او می‌بینید نه حیوانیت.

شما می‌دانید که حیوان وقتی به‌شدت گرسنه است دنبال این است که فقط سیر شود، با حیوانات دیگر مقابله می‌کند، برایشان شاخ و شانه می‌کشد و... . یک گربه‌ای در اینجا داریم که در مقابل حیوانات دیگر این کار را می‌کند، ولی به محض اینکه بچه گربه‌ای به سمت غذا می‌آید، در نهایت گرسنگی هم که باشد، وقتی می‌بیند یک بچه گربه سمت غذا آمده است کنار می‌کشد. دیگر سمت آن غذا نمی‌رود تا آن بچه غذایش را بخورد. سرش را که داخل ظرف غذا می‌کند و یک بچه‌ای می‌آید و سرش را داخل ظرف می‌کند، اگر ببیند فقط یک تکه غذا در ظرف است که آن بچه می‌تواند بخورد، سرش را بیرون می‌آورد تا آن بچه غذا را بخورد.

مادرها در یک زمان و دوره‌ای بچه گربه‌ها را کنار می‌گذارند، ولی این گربه، بچه گربه‌های دیگر را تحت پوشش خودش می‌گیرد. برایشان غذا می‌برد و برایشان جا پیدا می‌کند. تآمینشان می‌کند، گرمشان می‌کند، خیلی چیزها به آنها یاد می‌دهد تا زمانیکه آن بچه‌ها دست و پا دار و عُرضه‌دار شوند و بتوانند خودشان را جمع کنند. آن گربه حتی از مادر خودشان هم بهتر حمایتشان می‌کند.

مثلاً به او می‌گویی وارد جایی نشو، کمی نگاهت می‌کند و سرش را پایین می‌اندازد و وارد نمی‌شود. واقعاً چیزهایی عجیبی در او می‌بینیم؛ یعنی انسانیت در او می‌بینیم!

وقتی برایش غذا می‌آوری خیلی از آدم تشکر می‌کند. هر موقع غذا برایش می‌ریزی، اول دورت می‌گردد و ابراز سپاس می‌کند و بعد سراغ آن غذا می‌رود. هرچقدر هم که گرسنه باشد تا تشکر نکند نمی‌رود. جالب این است که این رفتارها را از کسی یاد نگرفته است؛ چون دور و برش حیواناتی هستند که خلاف او عمل می‌کنند. اخلاق همه آن‌ها عکس اوست. این گربه به شدت تمیز است. هر وقت نگاهش می‌کنی انگار از آرایشگاه آمده است. هر وقت نگاهش می‌کنی در حال تمیز کردن و پاک کردن خودش است. این یک مدل گربه در اطراف ماست.

یک مدل دیگری هم اینجا هست که نقطه مقابل اوست. غذا که جلویش می‌اندازی، همزمان به تو چنگ می‌زند. در حال خوردن غذا دائماً برایت شاخ و شانه می‌کشد. چپ‌چپ نگاهت می‌کند و برخورد می‌نماید. به او می‌گویی از جایی رد نشو، دقیقاً اصرار دارد همان جا برود. مدام خودش را این ور و آن ور می‌زند و درب و داغان می‌کند. بچه‌های خودش را می‌زند و از آنها فاصله می‌گیرد. کلاً چیز عجیبی است. دو حیوان هستند و در کنار هم یکجا زندگی می‌کنند، ولی رفتارشان با هم فرق دارد.

در بعضی از حیوانات انسانیت دیده می‌شود و در بعضی از انسان‌ها به تعبیر قرآن حیوانیت دیده می‌شود. حتی یک چیزهایی در بعضی از آدم‌ها می‌بینی که در حیوان هم نمی‌بینی!

اگر در جاهایی از داستان کلیله و دمنه اشاراتی می‌کنیم که مثلاً شیر به شغال گفت که من انسانیت تو را خیلی پسندیدم، این یک واقعیتی است.

در شغال رفتاری ظاهر شد که در رفتار حیوانات دیگر نبود. این رفتارش، رفتاری انسانی بود. رفتاری بالاتر از رفتار یک حیوان بود. وقتی شیر به او گفت که من می‌خواهم تو را در دم و دستگاهم بیاورم، شغال گفت که من شرمنده‌ام و نمی‌خواهم بیایم.

شیر گفت: «همه سر و دست می‌شکنند که ما یک مسئولیتی به آن‌ها بدهیم و جایگاهی برایشان تعیین کنیم و کلی شرایط زندگی‌شان عوض می‌شود و برو بیایی پیدا می‌کنند، اسم و رسمی پیدا می‌کنند و...»

شغال گفت: «شما نیز این شرایطی را که ایغنها دوست دارند برای همان افراد قرار بدهید. آن‌ها دوست دارند که بیایند و یک مقام و جایگاهی به دست بیاورند و مردم اسم این‌ها را که می‌برند یک طورهایی فضای دهانشان از این اسم پر شود، خیلی پُر سر و صدا باشند، لیدر باشند، مطرح شوند؛ شما این مناصب را به همان‌ها بدهید. من نمی‌خواهم این اتفاقات برای من بیفتد. آنقدر عقلم کار می‌کند که بفهمم این مقام‌ها با دردسر همراه است»

شاه گفت: «یعنی چه با دردسر همراه است؟»

شغال گفت: «یعنی اینکه دوست و دشمن برای آدم می‌زنند. دشمن که وضعش معلوم است و کارش دشمنی است. دوست هم از سر حسادت»

آری، دوست هم حسادت می‌کند، چون با خودش می‌گوید که ما با هم برو بیایی داشتیم؛ در یک حد بودیم؛ رفیق بودیم؛ هم محله‌ای و همشهری بودیم؛ در یک مرغزار بودیم؛ همبازی بودیم؛ همسایه بودیم و... ؛ ببین او الان به کجا رسیده است و من هنوز همین جا هستم.

دور و بری‌ها هم که بدتر از دوستان هستند. می‌گویند که ببین فلانی به چه جایگاهایی رسید. نیامده چه سمت‌هایی به او دادند. قبلاً کسی نبود، یکدفعه برای خودش کسی شد...

حسادت دوستان به هر حال هست، حتی دوستان مومن و خوب. اتفاقاً بیشتر حسادت‌ها هم از این ناحیه ظاهر می‌شود.

این حسادت‌ها گاهی آنقدر شدت می‌گیرد که به ترور شخص و شخصیت منجر می‌شود.

شغال به شیر گفت:

«سرورم، اجازه بدهید من دنبال زندگی‌ام بروم. همان‌هایی که در دم و دستگاه شما بودند و کلی تجربه به دست آوردند و سمت‌ها را تجربه کردند و برای شما بسیار شناخته شدند، از همان‌ها استفاده کنید»

شیر گفت: «اتفاقاً من می‌خواهم از تو استفاده کنم. کسی که دنبال شهرت و مطرح شدن نباشد و در عین حال متعهد و پایبند باشد. اصلاً مقامات را باید به این آدم سپرد و بعد هم باید از او حمایت کرد»

آنقدر شیر اصرار کرد و به شغال گفت که من فقط و فقط تو را می‌خواهم که در نهایت شغال گفت:

«پس ما با هم یک قراری بگذاریم. شما یک تعهدی به من بدهید. به هر حال اطرافیان دشمنی‌هایشان را خواهند کرد و من از دشمنی‌شان در امان نخواهم بود. هرچقدر که من بیشتر و بهتر خدمت کنم، این‌ها ناراحت‌تر می‌شوند. هم دشمن ناراحت‌تر می‌شود و هم دوست حسادتش بیشتر گُل می‌کند. اگر هم عده محدودی از دوستان به درد بخور وجود داشته باشند، آن‌ها هم خیلی کم گیر می‌آیند و در شرایط خیلی عالی و ایده آل و متفاوتی وجود خواهند داشت. دیگران به سختی‌های مسئولیت ما کار ندارند و فقط به سر و صدا و عنوانش کار دارند. شما یک تضمینی بدهید که هرچقدر هم یک زمانی از من بد گفتند، جانب احتیاط را فرونگذارید. تا وقتی که برایتان یقینی حاصل نشده است، نه قضاوت کنید و نه اقدام نمایید»

شیر گفت: «خیالت راحت باشد. من به تو ارادت دارم. تو‌ را امتحان کرده‌ام. در این مدتی که اینجا بودی تو را زیر نظر گرفتم و خصوصیات تو دستم آمده است.

من یک آدم امین پیدا کرده‌ام و حاضر نیستم به‌راحتی او را از دست بدهم. خودم از تو حمایت می‌کنم. جرئت دارد کسی بیاید و بد تو را پیش من بگوید؟! اگر یک انتقادی و بدگویی و یا حرف مفتی به‌ناحق راجع به تو به من بزند، آنچنان ادبش می‌کنم که بقیه حساب کار دستشان بیاید!»

شغال کارش را شروع کرد. اموال و گنجینه را در اختیار شغال گذاشتند و مأمور بودجه و ذخایر سلطنتی و دارو ندار آن مملکت شد.

کلیددار اصلی و مشاور و وزیر اصلی شاه بود. خلاصه اینکه یک آدمی بود که دیر آمد، ولی خیلی زود به جایگاه بالایی رسید.

طبیعی است که حال خیلی‌ها بد شد.

شغال تلاشش را کرد و بعد از مدتی آبادی‌هایی در آن سرزمین ایجاد کرد.

اطرافیان شاه دیدند که نمی‌شود دست روی دست بگذارند.‌ اگر کارشکنی نکنند روز به روز جایگاه او بالاتر می‌رود و جایگاه آن‌ها پایین‌تر می‌آید.

دشمن‌ها هم گفتند اگر بر همین منوال پیش برود این نظام و سلطنت روز به روز قوی‌تر می‌شود. این شغال تمام همّ و غم خود را برای کمک به این نظام گذاشته است. باید علیه او کارشکنی کنیم. از آنجایی که شاه به شغال اعتماد زیادی دارد همه ما باید علیه او متحد شویم و طوری برنامه‌ریزی کنیم که هر فتنه‌ای هم شکل گرفت، همزمان توسط همه ما انجام شود.

بنابراین همه آن‌ها باهمدیگر متحد شدند. همه کسانی که همین‌طوری باهم کنار نمی‌آمدند، سر این قضیه که شغال باید از کار بر کنار شود به اجماع رسیدند. اینکه باید ترور شخصیت شود و مورد نفرت شاه قرار بگیرد. اینکه حتی اعدام شود تا مگر خیالشان از بابت او راحت شود.

با هم جمع شدند و نقشه کشیدند. نقشه‌شان هم این بود که تصمیم گرفتند علیه او سندسازی کنند تا اثبات کنند و معلوم شود که او خائن است و از چشم شیر بیفتد.

با خود گفتند که غذای شیر را در خانه شغال مخفی می‌کنیم. این می شود سند. همین کار را کردند.

شیر موقع ناهار گفت: «غذای من را بیاورید»

گفتند: «عالیجناب غذا نیست»

شیر گفت:«یعنی چه نیست؟!»

یکی این وسط گفت:

«سرورما! از شما پناه می‌خواهم که به من امان بدهید تا حقیقت را بگویم. حقیقت این است که شغال غذای شما را برده است»

همین‌طور یکی‌یکی آمدند و شروع کردند به صحبت کردن که در جلسه قبل بیان شد.

اول طوری حرف زدند که گویا تردیدی در این قضیه وجود دارد و اینطور نیست.

مثلاً ابتدا گفتند که شما مطمئن هستید که قضیه این است و...؟

بعد همین‌طور مساله را پیش بردند و پیش بردند تا به جایی رساندند که آن تردیدی که توسط این‌ها در شیر ایجاد شده‌ بود قوّت گرفت.

یکی گفت:

«این چیز که شما می‌گویید ممکن است تهمت باشد. باید سند داشته باشید. بی سند که نمی‌شود حرف زد»

دیگری گفت:

«آری، باید احتیاط کرد. شناخت آدم‌ها کار آسانی نیست. اول باید امتحانش را پس بدهد و معلوم شود که می‌شود روی این آدم حساب کرد یا نه»

دیگری گفت:

«حق با شماست. واقعاً پشت پرده آدم‌ها به این راحتی لو نمی‌رود. باید جریانی پیش بیاید تا پشت پرده‌ها آشکار شود»

یکی دیگر گفت:

«بله، ولی اگر لو رفت و معلوم شد طرف خائن است، آن وقت با او چه کار باید کرد؟»

نفر بعدی هم گفت:

«خیانت قابل پنهان کردن نیست. هرچقدر هم که آدم بتواند قیافه خوبی برای خودش درست کند و زبان بازی کند، بالاخره روزی یک غلطی می‌کند و معلوم می‌شود که او خیانتکار بوده است»

 دیگری گفت:

«عجب! تا به حال چیزهایی شنیده بودم. یکی از افراد معتمد چیزهایی گفته بود به من، ولی من قبول نمی‌کردم! این حرف‌هایی که الان شما می‌زنید یک جورهایی در من شک ایجاد کرد»

یکی دیگر گفت:

«شک در تو ایجاد کرد؟! ولی من آنقدر از این مطالب شنیده بودم که به باور رسیدم»

دیگری گفت:

«من که می‌دانستم و این قضیه برای من لو رفته بود، منتها نمی‌خواستم فضا را به هم بریزم. نمی‌خواستم فتنه‌ای بر پا شود و به همین خاطر صدایش را درنمی‌آوردم»

یکی دیگر گفت:

«اگر کسی چنین کاری کرده است و سند هم برایش وجود دارد، باید بروید و سندش را بیاورید»

دیگری گفت:

«نه تنها باید بروید و سند بیاورید، بعداً هم که بر اساس آن سند واقعیت ثابت شد، نباید از چنین آدمی گذشت. نباید گناهش را نادیده گرفت. اگر  چشم پوشی شود عوارض زیادی دارد. حتماً باید طرف را محاکمه کرد. باید پدرش را درآورد تا آینه عبرت سایرین شود»

و دیگری گفت:

«اگر حرف تان درست باشد باید پذیرفت ولی شما سندی دارید؟ اگر آن سند را دارید رو کنید‌. ولی مگر می شود بعد از اینکه سند رو شد زیر بار نرود، هرکس باشد به نسبت امانت داری و عادل و عاقل بودن حتماً می پذیرد، مگر می شود نپذیرد؟!»

یکی دیگر گفت:

«مشکل این است که ما سند هم رو کنیم و معلوم شود، این حیوانِ زبان بازی است. با همان زبان ریختن، نظر شیرشاه را به سمت خودش جلب می کند و دوباره آن اعتماد را ایجاد می کند و باز به خیانت هایش ادامه می دهد.»

دیگری گفت:

«چطور جرئت می کنید چنین حرفی بزنید؟! یعنی شما می خواهید به عقل و عدالت شاه توهین کنید و بگویید شاه بلند اندیش و آزاد اندیش نیست؟! نسبت به خائنان اطراف خودش تصمیم گیرنده نیست؟ دست و پا و شهامت ندارد؟»

گفت: «ابداً من هرگز چنین کاری نمی کنم. قطعاً شاه عادل است.»

گفت:

«وقتی خودت می گویی شاه عادل است به محض اینکه شاه متوجه بشود چنین سندی وجود دارد حتماً علیه این شغال حکم می دهد. هر عاقلی این سند را به او نشان بدهی علیه شغال موضع خواهد گرفت.»

شیر بیچاره همه ی این‌ها را گوش می کرد ولی فرصت پیدا نمی کند که خودش هم فکر کند؛ تا می خواهد راجع به این مطالب فکر کند به سرعت جمله ی دیگری گفته می شود و ذهنش را به سمت دیگری می‌برند و اینقدر این جملات تکرار می شود که شیر درست مطابق با این جمله ها و نقشه ها فکرش به سمت خیانتکار بودنِ شغال می‌رود؛ چون اگر شیر مجال پیدا می کرد که  فکر کند، می توانست جواب آن‌ها را بدهد و با سابقه ی ذهنی که از شغال داشت یک چیزهایی در ذهنش می آمد و از خودش سوال می کرد که تا حالا شغال به ما خدمت کرده و مشاوره هایش عالی بوده، تا حالا یک مورد هم خیانتی از او ندیده بودیم! آخر چرا؟

اما آن‌ها که این حرف‌ها را می زدند چه کسانی بودند؟ آآن‌هانها رقیب های شغال حساب می شدند و به شیر مجال فکر کردن نمی‌دادند.

خطرناک ترین اتفاقی که ممکن است برای یک انسان بیفتد این است که دیگران کنترل فکر و ذهن او را به دست بگیرند.

در زمان بچگی ما راجع به این صحبت می شد و کتاب ها و مقاله ها در این باره نوشته می شد که جهان استعمار به دنبال ابداع دستگاه یا امواجی است که با استفاده از آن فکر و ذهن انسان را تحت کنترل بگیرد به طوری که آن شخص جز آن چیزی که به او القاء می شود طور دیگری نتواند فکر کند!

و یادم هست که آن زمان روی قضیه ی تله پاتی و امواج تاثیرگذار مغزی و کلاهک هایی که تاثیرات اینگونه داشتند خیلی کار کرده بودند و روی آن بحث های زیادی بود.

این وحشت در ذهن من آمد که خدایا تو به بشر قدرت انتخاب دادی، اگر زمانی بیاید که این‌ها بتوانند دستگاهی ابداع کنند که با آن ذهن و فکر کسی را تحت تسخیر قدرت خودشان بگیرند و آن انسان را برده ی خودشان کنند که با لذت، بردگی کند و با عشق، برده ی دیگران شود و عزّت خودش را به پای آن‌ها فرو بریزد، این خیلی وحشتناک خواهد بود.

به همین جهت حتماً به جوانانتان توصیه کنید کتاب های کریستوفر را بخوانند؛ سه پایه ها، کوه های سفید و ... . او هم دقیقاً به همین مطلب می پردازد.

اما الآن به مرور فهمیدیم احتیاجی به آن کلاهک ها نیست. حتی به اینکه شما امواجی را مستقیماً روی مغز طرف پیاده کنید و یا موسیقی های خاصی را که چنین تاثیری دارند و شخص را به شدت فلج مغزی و فکری می کنند، استفاده کنید. چون لو می‌روی و بقیه ای که دچار این مشکل نیستند شدیداً با تو مبارزه می کنند و جلوی تو را می گیرند.

در حال حاضر تلاش می کنند که رسانه و امواج را تبدیل به سلاح جنگی کنند و امروزه می بینید تا حد زیادی از این ناحیه و همچنین در فضای مجازی موفق شدند و به دنبال توسعه آن در همه زمینه ها هستند.

کسی که در فضای مجازی وارد میشود، عقلش به شدت اسیر میشود و فضای ذهنش توسط دیگران با تصویرها و حرفها اِشغال میشود و تقریباً دچار فلج ذهنی و مسخ شده آنها می‌شود و تصمیم‌های او را کنترل می‌کنند. آن وقت خطرناکترین چیزی که ممکن است برای انسان اتفاق بیفتد این است که به جای او و برای او تفکر بسازند و در واقع کنترل از راه دور انسان را به راحتی به دست بگیرند و به یک ریموت نامحسوس تبدیل شود که حالات غم و شادی و عشق و نفرت او را کنترل میکنند و جای دوست و دشمن را در نظرش عوض میکنند، برده اش می کنند ولی اسمش را فردی آزاد می گذارند.

فرهنگ سازی هایی که در خیلی از کشورها، شهرها، قوم و قبیله ها الآن اتفاق می‌افتد، چیزی غیر از این نیست. در واقع فکر سازی، حالت سازی و عاطفه سازی برای انسان هاست و این بسیار خطرناک است.

شما می بینید که در دو هزار سال قبل در این داستان‌ها تاثیر امواج کلامی را کشف کرده بودند.

کلام و سخن موج و انرژی دارد. اگر پشت سر هم در مغز کسی جملاتی بیاید و تصاویر و قیافه ها و واکنش‌ها و حالات آن‌ها هم به آن ضمیمه شود، حتماً تاثیرگذار خواهد بود.

مثلاً بعضی از آن حیوانات حالت تردید یا حالت مصمم و ناراحت به چهره می گرفتند و همه آن تصویرها هم با سیل امواج کلامی به سمت شیر روانه می‌شد و شیری که خودش را عاقل و صاحب فکر و اندیشه می دانست، چون به او مجال فکر کردن ندادند و این جملات را پی درپی گفتند، فکر کرد این‌ها فکرهای خودش است و با فکر و عقل خودش  جملات را تحلیل می کند و به ذهنش می رسد و این یعنی برای شیر فکر و اندیشه ساختند؛ تا جایی که جای دوست و دشمن در چشم شیر عوض شد و همه خوبیهایی که تا قبل از این از شغال دیده بود از چشمش افتاد.

آن محبتی که به شغال داشت آرام آرام عوض شد، طوری که هم سابقه خدمت شغال را فراموش کرد و هم عهد و پیمانی که زمانی خیلی محکم با شغال بسته بود واصلاً شغال را به اصرار خودش به دربار آورده بود. احساسش، نوع نگاهش، برداشتش به شغال عوض شد و کار به جایی رسید که اگر کسی میخواست از خوبی شغال هم بگوید جای تعجب بود. اگر کسی هم دوستی با شغال داشت و می خواست حرفی به جانبداری از او بزند از شدت جو سنگینی که راه افتاده بود سکوت را ترجیح می داد و میدان تبلیغ علیه شغال، کاملاً به دست درباری های سرشناس ها و اشراف و سلبریتی ها افتاد.

تمام ذهن شیر با هجمه ی رسانه‌ای که ایجاد کردند و با جمله های پی در پی و با تصویرسازی ها پر شد.

به این دلیل که کسانی که با شیر صحبت‌ می کردند هیچ کدام به شیر بی احترامی نکردند و طوری حرف نزدند که مثلاً ای شیر تو نمی‌فهمی و ما به جای تو حرف میزنیم، آنچه را که ما می‌گوییم از ما بپذیر؛ جبری عمل نکردند و طوری حرف نزدند که تاثیر منفی بگذارد؛ اتفاقاً خیلی هم به شیر احترام گذاشتند و شأنش را هم با بیان این جملات مرتب بالا می بردند و حفظ می‌‌کردند. هیچکس مستقیماً  به او نگفت اعتقاد شما غلط است و اشتباه می کنید.

هرکس هرچه گفت غیر مستقیم ولی خیلی روشن بیان کرد، طوری که شیر خودش به این نتیجه رسید که تا به حال راجع به شغال اشتباه کرده و چون فکر کرد که خودش به این نتیجه رسیده، طبیعتاً به پای آنچه که فکر می کرد برداشت و تعقل خودش است، محکم ایستاد.

شغال بیچاره هم که آنجا نبود. در آن هجمه رسانه‌ای آن‌ها اصلاً به شغال مراجعه نکردند. بین آن گروه که همه داشتند علیه شغال کار میکردند، غیبت شغال هم به این جو دامن زد. ولی اگر همان اول آنجا بود و پاسخ جمله اول را سریع می‌داد تاثیر کلام آن‌ها خیلی کمتر می شد.

ولی حرف، آتش زیر دیگ را روشن می‌کند و چون جملات موج و اثر دارند، هر جمله‌ای که گفته می شود روی شنونده اثر می گذارد. لذا خدا می فرماید اگر کلامت راست هم باشد، در جاهایی حق گفتنش را نداری!

غیبت؛ حرف راست است دیگر! غیبت یعنی اینکه شما حرف راستی را از کسی که دوست ندارد راجع به آن گفته شود، این جا وآنجا بگویی. این جملات بسیار اثر دارند، هر جمله‌ای که علیه کسی گفته شود روی دل شنونده غباری خواهد نشاند و دل بعضی ها را تکان خواهد داد و زلزله و تردیدی در او ایجاد خواهد کرد. لذا روز قیامت بیشترین چیزی که مردم به خاطر آن جهنم می‌روند زبان است.

برای همین است که حکما همواره این جمله را یاد آوری می کنند که گوینده چیزهای زیادی می گوید، ولی شنونده باید عاقل باشد. اما باید بگوییم شنونده و گوینده هر دو باید عاقل باشند؛ یعنی باید سطح عقل و آگاهیشان را بالا ببرند تا وقتی با این فریب ها مواجه می‌شوند آنقدر عقلشان رشد کرده باشد که کسی نتواند با چند جمله جای دوست و دشمن را برایشان عوض کند.

اهمیت این جمله را ببینید که می فرماید اگر غیبت کنید، یعنی جمله راستی را علیه کسی که باید آبرویش حفظ شود بگویی، ۴۰ سال عملت جابجا می شود و تبدیل می شوی به یک آدمخوار.

غیبت کننده، آدمخوار است. فقط یک جمله راست گفته و چیز دیگری هم نگفته، تهمت هم نزده که تهمت زدن و دروغ بستن جای خود را دارد. در این راستگویی ۴۰ سال عملت جابجا می شود و دیگر همان انسان سابق نیستی! آدمْخواری! آن هم نه یک آدمخوار معمولی، آدمخواری که گوشت برادرش را می خورد. چقدر غیبت برای انسان کثیف، آلوده و مضر است.

غیبت چگونه اتفاق می افتد؟

«باحرف زدن نابجای زبان»

بسیار کم هستند انسان‌هایی که حرف کسی روی دلشان اثری نگذارد؛ چون این افراد عاقل هستند و سفت و سخت مراقب دل و ذهن خودشان هستند که البته خیلی خیلی نادرند.

 

ادامه ماجرای شیر:

چرا آن‌ها برای اینکه سند سازی کنند، گوشت شیر و غذای شیر را دزدیدند؟

یک دلیلش این است که خود شیر هم باید در معرض هجمه قرار می گرفت و باید ناامن شدن فضا را احساس می‌کرد و الا واکنشی که باید، نشان نمی داد.

این‌ها خوب می دانستند و کلاً کسانی که دشمنی می کند خوب می‌دانند که اول باید تعادل روانی شخص را بهم بریزند.

فشار گرسنگی تاب و قرار از شیر گرفته بود، به طوری که از شدت فشار گرسنگی می خواست مسئله تمام شود، بحران حل شود و این فشار برداشته شود و این حس بد از بین برود و حالا فشار احساس ناامنی هم به این‌ها اضافه شده بود. اگر این فشارها و حال بد نبود، حتماً واکنش اولیه شیر فرق می کرد.

با خود فکر کرد: آقا من داشتم مار در آستینم پرورش می‌دادم. من تا حالا فکر می‌کردم این معتمد ترین فرد است. من ریز مسائلم را برای مشاوره پیش او می‌بردم. نکند تا حالا فکر می‌کردم که فرد سالمی است ولی داشتم فریبش را می خوردم، وای بر من!

این هم یک فشار ثانویه: احساس ناامنی.

این‌ها فهمیدند اول باید تعادل روانی شیر را به هم بریزند. بعد رگبار دروغ و تهمت ها شلیک شود. وقتی فشار روی شخص هست و شما سیل مطالب را به سمتش می ریزید تا وقتی که هیچ فشاری روی او نیست و در فضایی زندگی می کند که احساس امنیت از آن دارد و حالش هم خوب است، قطعاً نوع واکنشی که اتفاق خواهد افتاد خیلی متفاوت است.

باید شیر احساس بحران می کرد. حالش بد می شد. آشفته می شد، نظام ذهنی و فکری اش به هم می‌ریخت و احساس می‌کرد اصلاً دور و برش فضا به هم ریخته است. باید از آن اسباب راحتی اولیه و از آن آرامش اولیه‌اش محروم می شد. از غذا، به عنوان اولین نیاز، محروم می شد. باید احساس تحریم می کرد. هم تحریم می شد هم احساس تحریم می کرد، تا روانش کاملاً آماده شود و با همه وجودش، سلول سلول وجودش دنبال این باشد که عامل این نابسامانی و به هم ریختگی و این تشنج و این فشار کیست و چیست؟

حالا در یک چنین بستر به هم ریخته و در چنین تلاطم به وجود آمده ای در جان و روح طرف، می توان چیزهایی را مطرح کرد؛ چون تاثیر مضاعفی خواهد گذاشت.

شیر موجود احمقی نبود. با هوش بود و از روی هوشمندی شغال را به دربار آورده بود؛ ولی وقتی آن فشارها به او وارد شد، آن جو توسط آن جماعت ساخته شد و شیر در آن جو قرار گرفت، از هر طرف نگاه کرد آن  قیافه ها را دید و آن جملات را شنید، عقلش از کار افتاد بدون اینکه متوجه باشد که عقلش کار نمی کند.

چقدر خدا را شاکرم که شنونده های ما آدم های فاضل و هوشمندی هستند. من دارم به طور غیرمستقیم درس رسانه می دهم، درس فتنه شناسی، درس آخرالزمان شناسی و شما الان متوجه می شوید که آخرالزمان با اول الزمان فرق زیادی نداشته، آدم ها همیشه همین طور بوده اند؛ فقط آخرالزمان شیطان با همه لشکرش به‌ میدان می‌آید؛ البته خدا هم با همه لشکرش دوستانش را یاری می کند.

 شیر عقلش از کار افتاد؛ ولی کاملاً فکر می کرد که تصمیم هایی که دارد می گیرد عاقلانه است. فکر می کرد تازه عقلش به کار افتاده. فکر می‌کرد تا حالا فریب خورده اما حالا عاقل شده است، حالا بیدار شده و تا الآن داشتند با زندگی اش، حکومتش و با نظامش بازی می کردند!!!

اولش فقط می خواست بفهمد غذایش کجاست؟ اولین مشکل این بود؛ ولی به مرور، یک پرونده بزرگ تری باز شد: پرونده ی عدم امنیت شدید در فضای اطراف شیر. ناامنی ناشی از خیانت معتمدترین فردی که شیر بنای اعتماد سفت و سخت  را روی او گذاشته بوده.

اولین هشتکی که زده شد هشتک «#غذای_شیر_کجاست؟» بود ولی بعد از آن رسیدند به مطالبه محاکمه شغال، به جرم خیانت به نظام تحت تسلط شیر.

خب، این فضایی که دور و بر شیر تشکیل شده بود مجازی بود یا واقعی؟ پر از دروغ بود یا پر از حقیقت؟ در فضاهای مجازی الآن، برای ساخت چنین جوی، دست‌ها بازتر هست یا نه؟ خیلی از تصویرها و خیلی از موسیقی ها را به من و شما نشان می دهند و در اختیار ما می گذارند برای اینکه اول خوشمان بیاید، جذب بشویم؛ به به چه قیافه خوشگل آرایش کرده ای! به به چه لباس هایی! چه خانه هایی! چه لبخندهایی! چه جمله های قشنگی! چه حال خوبی! وای عجب آرمان شهری! چه موسیقی های قشنگی! چه حرکات موزونی! چه دوستی هایی و چه رفاقت هایی!!!

جذب که شدی، پشت این هشتک و این تصویر، هزار لایه ی تو در تو هست.

هدف اصلی از تمام این‌ها چیست؟ اینکه شما دل به آن‌ها بدهی، تابع شان شوی، علاقه‌مند به آن‌ها شوی، دیگر دشمنی هایشان را نبینی،  از سر علاقه ای که به آن‌ها پیدا کرده ای هرچه از ناحیه آن‌ها می بینی، توجیه کنی و با ابراز محبت و علاقه آن‌ها را دانشمند ببینی، آن‌ها را عاقل و حکیم ببینی، آن‌ها را دوست ببینی، آن‌ها را جلو ببینی و خودت را عقب، ضعیف و ناتوان؛ بدی های آن‌ها را نبینی، خوبی ها را چند برابر ببینی و خودت را سراسر بد ببینی، همه دور و بری های خودت را نادان، بی سواد، ناتوان و عقب‌مانده ببینی... همه این‌ها در فضای مجازی با موج هایی که به سرت و به سمتت می فرستند انجام می‌شود. همه این‌ها اول از جاذبه ها شروع می شود.

باز هم تکرار می‌کنم شیر خیلی باهوش بود، ولی کاری کردند که فکر کند خودش دارد این طوری راجع به شغال فکر می‌کند. می دانست که موجود کم توان ذهنی نیست، می‌دانست به حد خودش عقل دارد پس سفت و سخت وارد میدان شد.

آن جو سنگینی که ایجاد شد، فقط محدود به این درباری ها و سلبریتی ها نبود، محدود به این افراد مشهور و سرشناس نبود؛ این‌ها هر کدام نماینده طایفه ای بودند؛ جلودار جماعتی از نوع حیوانات بودند؛ یک جمعی شان نماینده پرنده ها بودند، یک جمعی شان نماینده خزنده ها بودند، وقتی این‌ها مطالبه عدل و داد  از شیر می کردند، معنی اش این بود که صدای همه طایفه درآمده است.

اصلا کلمه ی «همه» یک بار خاصی دارد؛ همه این را می‌گویند، همه نظرشان این است، همه این مطالبه را دارند، همه راضی اند یا همه ناراضی اند...

این «همه»، یک بار فشار فوق‌العاده‌ای دارد. ما آن زمانی که در مباحث فقهی، واحد حقوق بین المللی را می گذراندیم همان موقع استاد بزرگواری که تدریس می‌کردند این جمله را گفتند. انسان بسیار باتجربه و دانشمند و صاحب تألیفات متعدد بودند. ایشان این جمله را فرمودند که «قوی ترین اهرم فشار برای اینکه چیزی تبدیل به قانون بشود یا از قانون بودن بیفتد نظر جمعی و آراء عمومی است» و به حدی اثر دارد که در سطح بین المللی سعی می کنند روی آراء مردم اثر بگذارند، نه فقط در کشور خودشان بلکه در همه دنیا، چون یک تزی را مطرح کرده اند به عنوان جامعه جهانی و دهکده جهانی.

خب می‌بینید که کاملاً در همین راستا پیش می‌روند که استبداد، یک قانون  و یک شیوه زندگی برای همه تعیین کند. یک سری چیزها را برای همه به عنوان ارزش و یا ضد ارزش مطرح کند.

این کلمه ی «همه» خیلی موثر است.

یکی از عزیزانی که فروشنده لباس است، تجربه جالبی را نقل می‌کرد. می گفت مثلاً کلاه زمستانی که می آوریم ابتدای کار، سرعت فروش بالاست، مردم همه را می خرند، دو تا کلاهی که در آخر می ماند، تا مدت‌ها باقی می ماند و مردم به آن توجهی نمی کنند. چرا؟ چون به ذهنشان می آید که اگر خوب بود دیگران خریده بودند ولی این دو تا را بقیه نخریدند و مانده است. حتماً یک چیزی بوده که نخریدند، پس من هم نمی خرم.

جالب اینجاست که واکنش مردم در این موارد به دو شکل است: یک واکنش مثل مورد بالاست، ولی واکنش دیگر این است که به سرعت می خرند؛ چون با خود می گویند حتماً خیلی خوب بوده که همه آن را خریده اند، من هم سریع بخرم تا از دستم نرود.

پایه هر دوی این واکنشها این است که دیگران چه کردند؟ نظر بقیه و نظر جمع چه بوده است؟ آن‌قدر که نظر مردم و نظر عوام موثر است.

حالا اینجا هنر فروشنده است که چقدر به فروشندگی خود تسلط داشته باشد و بداند چطور می تواند مردم را جذب کند و کاری کند که بخرند، با این تفکر که آن‌قدر این جنس عالی بود همه را بردند و فقط همین مانده است. این قسمت مربوط به فروشندگی و تبلیغ است.

شیر با تبلیغات اینها تحریک شده بود، اعصابش به هم ریخته بود، نظام فکری اش نابسامان شده بود.

از یک طرف کسی حرف غیر محترمانه نمی‌زند، کسی به شعور شیر توهین نمی‌کند، همه طوری حرف می‌زنند که شما خیلی می‌فهمی، خیلی عاقلی، اصلاً چون خیلی عاقلی این را می‌گوییم. ظاهراً کسی هم حرف غیر منطقی نمی‌زند. همه می گویند اگر سندی و مدرکی هست بپذیرید و اگر نیست نپذیرید. ظاهراً همه یک چیز می گویند، رأی و نظر همه یک چیز است.

خودتان را جای شیر بگذارید، شما در این فضا چه وضعیتی خواهید داشت؟

شما چقدر تحت تاثیر این که مردم چنین و چنان می گویند قرار می گیرید و چقدر تحت تاثیر حق قرار می گیرید؟

شناخت شگرد دشمن بسیار مهم تر از خود دشمن است و در حقیقت دشمن شناسی یعنی شناخت شگردی که دشمن با آن دشمنی های خودش را نسبت به ما اعمال می کند. علاوه بر اینکه واقعاً دشمن چه کسی است؟ چون با این شگردها جای دوست و دشمن عوض می شود.

گفته شد اگر جای شیر بودید چه کار می کردید؟ شیر یک سابقه ای از این شغال می شناخت. واقعاً سابقه چقدر مهم است و چقدر باید به آن بها داد؟

گفته شده که باید عاقل و باتجربه بود تا گیر نکنیم، به همین دلیل ارجاع داده می‌شویم به کسی که عاقل، مدبر و عالم است و ارجاع به حکیم در اصل ارجاع به عقل است و باید به حکیم با تقوا رجوع کرد.

خداوند عقلی را به انسان می دهد به عنوان عقل فطری. امام علی علیه السلام عقل را دو دسته دانسته اند: عقل مطبوع و عقل مسموع.

عقل مطبوع یعنی سهمیه ای از عقل که خداوند در ذات هر فردی گذاشته، کما اینکه شخص که به دنیا می آید سهمیه اش چشم و گوش است و یا برعکس.

سهمیه عقل ذاتی آدم ها با هم فرق می کند؛ بعضی ها با عقل بالایی به دنیا می آیند، بعضی ها با یک نور زیادی به دنیا می آیند و یا با آمادگی معنوی بالایی به دنیا می آیند.

بعضی ها با آمادگی فساد و فحشا به دنیا می آیند. این ها به طور ژنتیکی و از طرف خانواده نصیب افراد می‌شود. البته بعد بطور کامل  و با انتخاب خود می‌تواند شرایط را عوض کند ولی در هر صورت خداوند یک‌سری از چیزها را در وجود انسان کمتر و یا بیشتر می گذارد.

عقل مسموع یعنی بالا رفتن سطح عقل با شنیدن مطالب و فکر کردن روی آن‌ها و به دست آوردن تجربه. امام علی علیه السلام باز به این مورد اشاره فرمودند که عقل، حفظ تجربه هاست. یعنی شما تجربه هایی که چه از طرف خودت و چه از طرف دیگران به‌دست می آوری را بتوانی حفظ کنی.

حفظ تجربه، یعنی از آنچه شنیدی، از عقل مسموع، بتوانی بهره برداری کنی و آن را جزو عقلت کنی و میزان عقل ذاتی ات را بالا ببری و رشد کنی.

خداوند به بعضی ها عقل بیشتری داده. می‌بینیم برای بعضی ها فهم حق و باطل اصلاً دشوار نیست، بسیار روان است و این افراد که حکیم بالذات هستند، خیلی کم هستند.

بعضی ها تجربه ها را غنیمت می شمارند و روی هر تجربه ای کلی تأمل می کنند.

ممکن است آدم ها اشتباه کنند، بله البته که عقلشان کامل نیست؛ چه عقل مطبوع و چه عقل مسموع کامل نیست. اگر کامل بود که معصوم می شدند.

نباید از اشتباه ترسید؛ ولی برای جلوگیری از اشتباه، باید از خرده عقلی که خداوند داده است استفاده کنیم و باید عقل مطبوع را به کار اندازیم.

یکی از راه‌کارهای آن آگاهی است.

بعضی ها فکر می کنند که این داستان ها و قصه ها برای بچه هاست! خیر برای بزرگترهاست. کسانی‌که مثنوی مولوی را می‌خوانند حتماً می دانند که مولوی حکیم بود. داستانی را شروع می‌کرد و هفت، هشت جلسه و یا چند فصل را به آن اختصاص می داد، روی هر بندش متوقف می‌شد و یک دنیا از درونش مطلب در می آورد. به همین دلیل مردم خیلی بهتر مطالب را می‌ فهمیدند؛ چون در فضا سازی آن داستان قرار می‌گرفتند و درک عالی تری پیدا می کردند. این طوری سطح عقل مردم بالاتر می رفت.

وقتی می گوییم سابقه یعنی در واقع داریم به این اشاره می کنیم به نوعی از آشنایی در برهه ای از زمان.

 ببینید جمله مهم شد، دوبخش شد: «نوعی از آشنایی»، یعنی یک آشنایی کامل نیست. نوعی از آشنایی، حدی از آشنایی، در برهه ای از زمان مثلاً در یک بیست سال سابقه ای که ما از او داشتیم این بود. شناختی که ما از این داشتیم، این بود.

حالا ممکن است این آشنایی به طور مستقیم و از نزدیک به دست آمده باشد یا ممکن است از طریق تحلیل ها و برداشت ها و بیانات دیگران به دست آمده باشد، باز هم اینها باهم فرق می کند، متفاوت است.

این آشنایی که در برهه ای از زمان به دست آمده بسته به اینکه در چه برهه ای بوده، آن برهه، برهه فتنه خیزی بوده یا فضا خیلی معمولی یا فضای آرامی بوده یا متلاطم بوده، چقدر از زمان را در برمی گرفته؟

پس اولی شد چه زمانی را در بر می گرفته؟

دوم چقدر از زمان؟

دو سال بوده، ده سال بوده، بیست سال بوده.

نوع آشنایی چطور بوده؟ این آشنایی از چه راهی به دست آمده بوده؟ احساسی بوده یا عقلانی، همه این‌ها در اینکه ما بگوییم یک سابقه ای از این برای ما در ذهن ما هست و یک نامه عملی از این وجود دارد، موثر است.

امام راحل (رحمة الله و رضوانه علیه و رفع الله مکانه الاولیا و الحقنا به و باولیائه) یک جمله خوشگلی دارند که می فرمودند: ملاک، وضعیت فعلی افراد است.

البته خود امام بعضی ها را به شکلی مدح کردند که مشخص بود این مدح فقط زمان خاصی را در بر نمی گیرد ولی نمی خواهیم یکی یکی این‌ها را باز کنیم، اصلاً امکان آن را نداریم.

یک جمله ای بخواهیم کلی بگوییم، «ملاک، وضعیت فعلی افراد است.»

چرا؟ چون تغییر در آدم ها یک امری است که کاملاً ممکن است. آقا سال‌ها خدمت کرده، سال‌ها نماز، روزه، نماز شب همه چیز ولی ممکن است تحت تاثیر یک قضیه ای عوض شود. از خوب به بد و برعکس آن کاملاً ممکن است در انسان‌ها اتفاق بیفتد.

ببینیم این آدم قبلاً در آن محیط و فضا، در آن برهه از زمان چه می کرده و چطور این کار را می کرده و در قبال آن چه هزینه ای می داده یا چه منافعی نصیب او می شده، قبلاً چه کار می کرده چطور این کار را می کرده؟

وقتی بحث سابقه مطرح می شود، بحث اینکه حالا من در آن برهه از زمان هستم، این آشنایی با آن شخص حاصل شده، می بینم اهل خیر است، گره باز می کند، می بینم کتاب می نویسد، می بینم در اردوهای جهادی شرکت می کند، می بینم خانواده شهید هستند، و در جبهه می رود و ... .

امیرالمؤمنین یک توصیه دارد که می فرماید: تمام مودت و دوستی ات را برای دوستت بگذار؛ یعنی تا می توانی برای او دوستی و لطف و محبت کن، همراهی و همدلی کن، رفع گرفتاری کن اما همه اطمینانت را برای دوست نگذار.

چقدر این جمله فوق العاده است. در دوستی غرق نشو که کور شوی؛ معنی آن، این است دیگر.

در مورد همه افراد اینگونه است به ویژه در دوره آخرالزمان که امام باقر علیه السلام فرمودند: اگر روزگار، روزگاری است که عدم اعتماد جو غالب جامعه شده، شما هم اعتماد به کسی نکن تا شواهد صدق او دستت بیاید، برایت واقعاً ثابت شود که این واقعاً صادق است، اعتماد نکن.

بحث اعتماد است والّا از جهت دوستی و رفاقت، رابطه، تائید همه این‌ها سرجای خود است؛ یعنی نهایت استفاده را در این دوستی ببر و برسان.

اگر حرف درستی می زند، اگر کار درستی می کند، اینجا جای تائید است. اگر بعداً آن را خراب کرد، معلوم شد که خیلی از این‌ها اصلاً از روی منظور بود، چطور؟ همان بعداً او را تکذیب و رسوایش کن، او را طرد کن. از همان جهت به همان اندازه که خراب کرده و نه بیشتر.

مگر قرآن نمی خوانید، مگر خدا نمی فرماید: خدا تعدی و تجاوز از حد را حتی نسبت به دشمنانتان نمی پسندد و مجاز نمی داند. این آنقدر خراب کرده، همانقدر رسوایش کن، همین قدر او را تکذیب کن، همینقدر او را طرد کن.

حق نداری وقتی یک حرف خوب و ارزشمندی می زند، آن ارزش کلام او را با تردیدی که نسبت به اینکه حالا شاید یک منظوری دارد، شاید یک آدم مشکل داری است، این را از بین ببرید. مگر اینکه در کلام او یک چیز غلطی باشد، مثلاً همان حرف درست را در یک زمان دیگری بزند، یک جای نادرستی دارد می زند یا ثابت شده، مشخص شده با یک نشانه هایی که با یک هدف نادرستی دارد، میزند آنجا باید او را تکذیب کرد.

خدا رحمت کند پیرمرد بزرگواری را که ما چیزهای زیادی از ایشان یاد گرفتیم. خدا ایشان را بیامرزد. ایشان می فرمودند:

«وقتی حرف برایت می زنند این‌ها مثل سبزی است که جلوی تو گذاشته اند؛ سبزی که از بیرون می خری آشغال آن و قسمت خوبش همه آن با هم است. این سبزی را قشنگ پاک کن، آشغال هایش را دور بریز و قسمت خوب آن را استفاده کن.»

یک زمانی در برهه ای از زمان این خرابکاری کرد. بعد دارد یک جمله هایی می گوید که این جمله هایش درست است. من او را چکار کنم؟

همه جا در همه شرایط، قصه همین است. اگر زمانی در یک گروهی و طرفدار یک جناح و یک دسته ای بود، طرفدار اغتشاش گران بود و نمی دانم استوری برای آن‌ها گذاشت و غیره بعد متوجه شد که آن‌ها هم مسیرشان اشتباه است. آقا صد در صد متوجه شد یا نه ۵۰ درصد متوجه شد، حالا چیزهایی که دارد می گوید خوب است، الآن چکار کنم؟ من نسبت به این آدم شک دارم. توصیه امیرالمؤمنین این است که یک درصدی از شک را همیشه نسبت به همه دوستانت داشته باش حتی همانکه سابقه خرابکاری نداشته، یک درصدی از عدم اعتماد را داشته باش ولی از حرف خوب استفاده کن و آن را ترویج و تائید کن و در آن شبهه و شک نیاور.

بزرگواران!

تائید از حرف درست و رفتار درست و کلام درست یک آدم شرط کافی برای تائید خود او نیست حالا با هر سابقه ای که داشته باشد. روان و ساده تر بگویم، کلام آدم ها را از خود آدم ها می شود جدا کرد و باید هم جدا کرد. رفتارشان را از سابقه شان می شود جدا کرد و باید جدا کرد.

مگر در فتنه ۸۸ خیلی ها نلغزیدند و بعد از آن برگشتند، نه، ببین من شک دارم. تو شاید همچنان اهل همان فتنه هستی ولی فعلاً داری بازی درمی‌آوری. هدفت این است که مرا گمراه کنی، یک روزی من دوباره بفهمم که تو فریبکار بودی!

این عین حرف شیطان است که در ذهن شما القا می کند. در همین حدی که دارد درست عمل می کند، هرکس با هر سابقه ای حرفش درست است. رفتار او درست است، دفاع او درست است، حمله او درست است، به همان اندازه تائید می شود. الآن که دارد درست می گوید تائید می شود.

به خصوص در زمانی که از خیلی از آدم ها انتظار می رود که این‌ها یک حرفی بزنند، واکنشی نشان بدهند و این ها سکوت می کنند. چه آدم های نازنازی ، چه آدم های رده بالایی، سکوت می کنند تا فالوئرهای جوان و دانشگاهیشان را از دست ندهند.‌

قبل فتنه این‌ها ماشاءالله خوب ویراژ می دادند، صدا و سیما می آمدند، پشت بلندگوهای حوزه ها. فتنه هم که مهار شود دوباره چهره این‌ها و بیان جذاب و جوان پسند این‌ها بر می گردد. ولی وسط فتنه سکوت است، سکوت. فتنه برای معلوم شدن همین چیزهاست.

در وسط همین سکوت ها شما می بینید آدمی که سابقه اش خراب بوده داره از نظام دفاع می کند. به قدر خودش. نه اینکه همه چیز نظام را قبول داشته باشد، اصلاً قرار نیست همه چیز را قبول داشته باشد و نیاز نیست همه چیز را قبول داشته باشد، ولی دارد همراهی می کند. با دشمن دست نداده است، با دشمن ها درافتاده است؛ چون سابقه اش نشان می دهد این مال گروه دیگری، جناح دیگری، مسجد دیگری، چه می دانم هر چیز دیگری بوده حالا باید چپ چپ نگاهش کنی یا به خودت اجازه بدهی که قضاوتش کنی و بگویی این که الآن این جمله را نوشته احتمالاً به این نتیجه رسیده که اینها که می گفتند کار نظام تمام است نه کار نظام دیگر تمام نیست و حالا یادش افتاده که بیاید دفاع کند. بعدم یک چند تا لبخند بزنی و اگر متن نوشته چندتا استیکر تمسخر بگذاری

«واتقوا الله یا اولوالالباب» تقوای آدم ها همین موقع ها خودش را نشان می دهد.

چطور آنقدر از خودشان مطمئنند که گمان ندارند یک روزی هم پای آنها بلغزد و یک روزی هم اینها تبعیت از شیطان کنند و به خطا بروند.

بابا خدا می گوید من همان اولی که آدم را آفریدم، آدم به خطا رفت. سبحانه و تعالی از فرمایش خدا! یعنی خدا از اولی که می خواهد ما را به خودمان بشناساند بزرگواران می فرماید اگر مستقیم حرفی را از خدا بشنوی و شاگرد مستقیم خدا باشی، معلم اسما برایت خود خدا باشد باز امکان لغزش و فروافتادن داری پس خطای دیگران را هم مجاز ببین؛ یعنی امکان پذیر ببین؛ مجاز به این معنی. یعنی بقیه هم ممکن است خطا کنند. هر زمان هر اندازه از خطا برگشتند بپذیر و حمایت کن در همان حد.

نمی پذیرند، چرا؟ به خیال خودشان فکر می کنند این زیرکی کردن است. می گویند یک‌بار فریبش را خوردم دیگر نمی خواهم فریبش را بخورم. الآن امیدوارم با توضیحاتی که داده می شود متوجه شوید که این زیرکی نیست. این تبعیت شیطانی، این قضاوت شیطانی است.

بله، مگر اینکه ببینی طرف دارد این حرف حق را به اراده باطل می زند مثل خوارج؛ یعنی دارد با این حرف حقش ، حق را می کوبد و یا ببینی از حق سپری برای حفظ باطل ساخته مثل عمروعاص در صفین با بلند کردن قرآن سر نیزه. خب بله اینجور مواقع حق دارد می گوید ولی آن حق عین باطل است و باید با آن مبارزه کرد دیگر دلیلی ندارد معنی ندارد که حمایت کنی و بگویی دارد حق می گوید. این حق، اصلاً حق نیست.

شیطان وقتی می خواست باطل خودش را اثبات کند یک حرف حقی زد، گفت: خدایا! مرا از آتش آفریدی آدم را از خاک و از گل. این حق بود یا ناحق بود؟ حق بود ولی این را دلیل برای یک چیز ناحق آورد که «أنا خَیْرٌ مِنْه» پس نتیجه می گیرم که من بهترم، من بالاترینم پس من سجده نمی کنم. «کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ»

اولین خارجی و اولین نفر از خوارج که از بهشت خارجش کردند، خود شیطان بود که از بهشت به خاطر این اراده باطل خارجش کردند.

پس دقت کنید که تایید کلام درست آدم ها تایید صد در صدی آن ها نیست. در همان اندازه ای که حقی دارد گفته می شود و در دفاع از حق هم گفته می شود  باید از او حمایت کرد.

چه بسیار آدم های خوش سلیقه ای که الآن دارند سکوت می کنند. الآن که البته دیگر فتنه دارد مهار می شود، اگر یک عده آدم عاقل دوباره قصه درست نکنند و به بهانه حق دست نااهل ندهند، دارد تا حدی مهار می شود و کم کم می بینیم بعضی ها که سکوت کرده بودند، دارند به زبان می آیند. نوع به زبان آمدن هم خیلی مهم است، گاهی طوری به زبان می آیند که نه سیخ بسوزد و نه کباب و گاهی به زبان می آیند که قشنگ خط خودشان را از اهل فتنه جدا می کنند. این نشان می دهد که ما داریم الآن صدایش را می شنویم وگرنه این حرفش را می زده و در رفتارها و گفتارها و جاهای دیگر حرفش را می زده ولی ممکن است پیامی در فضای مجازی نگذاشته باشد. خلاصه این کار درستش را داشته انجام می‌داده است.

 

سوال خانم مریم مرتضایی:

ببخشید استاد جان، تایید گفته‌ی صحیحِ فرد با توضیحات و شرایطی که فرمودید کاملاً صحیح هست اما معمولاً مردم(مخاطب) این تفکیک را بین شخص و گفته‌اش انجام نمی‌دهند. با این حال نشر صحبتِ درستِ یک نفر که آدم با سابقه و تصمیمات نادرست هست و وضعیت فعلیش رو باید با احتیاط باهاش مواجه شد، کار درستی هست؟

پاسخ استاد:

مریم جان، یک کم به خودت فرصت بده که راجع به این قضیه فکر کنی، بعد راجع به تمام آنچه من در این مقدمات کلامم هم گفتم دو سه بار دیگر مطلب را بشنوی و روی آن فکر کنی به جواب این خواهی رسید. بعد که به جواب رسیدی، جوابت را هم دوباره داخل گروه بگذار. ان‌شاءالله بقیه خوش فکرهای گروه هم به شما کمک خواهند کرد که به یک جواب درست و شسته رفته برسی. بعد برای اینکه به جواب درست برسی مریم جان خودت را در جایگاه آن آدم بگذار. آدمی که تصمیمات نادرست و سابقه نادرستی از نظر شما دارد ولی این را هم در نظر بگیر که آن سابقه تا چه حد واقعی و تا چه حد القایی است. تا چه حد برایش سابقه منفی درست شده و تا چه حد آن سابقه واقعاً منفی است. این ها را هم باید از هم تفکیک بدهی.

خدایا آنی و طرفة العینی ما را به خودمان واگذار نکند که «إِلَهِی أَنَا الْجَاهِلُ فِی عِلْمِی فَکَیْفَ لا أَکُونُ جَهُولا فِی جَهْلِیما» ما سراپا جهالتیم الا آنجا که خدا به ما علمی می دهد، دریافتی می دهد، فضای ذهن و عقل و جان ما را روشن می کند.

نگویید اسلام آوردیم و منتی بابتش نگذارید که هیچ چیزی حتی مسلمانی شما از خود شما نیست و هر چه دارید موهبت و عنایت الهی است. خدایا این موهبت ها را روز به روز در جان ما بیشتر کن و به ویژه به ما موهبت خالص شدن برای خودت را عنایت بفرما. ما را در مسیر حق ثابت قدم کن، بسترساز ظهور بفرما و از جمله کسانی قرار بده که حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) روی آن ها برای انتقام خون رجال الهی و بزرگان و از جمله مادر بزرگوارشان حساب می کنند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۱۰/۲۷
عبد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی